کلمه جو
صفحه اصلی

کمه

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - خان. کوچک و تنگ و تاریک : ( کلبه ای کاندرو بروز و بشب جای آرام و خورد و خواب من است ) . ( انوری انجمن ) ۲ - حجره دکان . ۳ - کنج گوشه . ۴ - دکان می فروش .
کوری مادر زادی یا عام است .

فرهنگ معین

(کَ مَ ) [ ع . ] (مص ل . ) کور شدن ، نابینا شدن .

لغت نامه دهخدا

کمة. [ ک ُم ْ م َ ] (ع اِ) کلاه گرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).عربی است ، کلاه گرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


کمه . [ ک ُ م َ / م ِ ] (اِ) کلبه را گویند. (از سفرنامه ٔ شاه ایران از آنندراج ). کومه . کلبه . (فرهنگ فارسی معین ).


کمه . [ ک ُ م ِ ] (اِخ ) دهی از بخش سمیرم بالاست که در شهرستان شهرضا واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


کمه . [ ک ُم ْه ْ ] (ع اِ) ماهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قسمی از ماهی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


کمه . [ ] (اِخ ) کمه و فاروق و سیرا شهرکی است [ از کوره ٔ اصطخر ] و دیههای بزرگ و نواحی هوای آن سردسیر است معتدل و آبهای روان خوش دارد و میوه ها باشد از هر نوعی و نخجیرگاه است و همه آبادان است و به حومه ٔ آن جامع و منبر است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 125). و رجوع به فارسنامه ٔ ابن البلخی چ گای لیسترانج ص 160، 164 و 165 شود.


کمه . [ ک َ م َ / م ِ ] (اِ) کامه . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کامه (شیر و دوغ در هم جوشانیده ) شود.


کمه . [ ک َ م َه ْ ] (ع اِمص ) کوری مادرزادی یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).


کمه . [ ک َ م َه ْ ] (ع مص ) نابینا و اکمه گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). کور شدن . نابینا گردیدن . (فرهنگ فارسی معین ). || شب کور گشتن . (از منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تاریک گشتن چشم کسی و فروگرفتن بینایی او را تاریکی و ناپدید کردن . || غبارناک گردیدن روز و فروپوشیدن گرد آفتاب آن را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). غبارناک گردیدن روز. (آنندراج ). || برگردیدن رنگ کسی . || برگشتن عقل . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نادان گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


کمه. [ ک ُم ْه ْ ] ( ع اِ ) ماهی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قسمی از ماهی. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

کمه. [ ک َ م َه ْ ] ( ع اِمص ) کوری مادرزادی یا عام است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).

کمه. [ ک َ م َه ْ ] ( ع مص ) نابینا و اکمه گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( ازاقرب الموارد ). کور شدن. نابینا گردیدن. ( فرهنگ فارسی معین ). || شب کور گشتن. ( از منتهی الارب )( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || تاریک گشتن چشم کسی و فروگرفتن بینایی او را تاریکی و ناپدید کردن. || غبارناک گردیدن روز و فروپوشیدن گرد آفتاب آن را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). غبارناک گردیدن روز. ( آنندراج ). || برگردیدن رنگ کسی. || برگشتن عقل. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نادان گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

کمه. [ ک َ م َ / م ِ ] ( اِ ) کامه. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کامه ( شیر و دوغ در هم جوشانیده ) شود.

کمه. [ ک ُ م َ / م ِ ] ( اِ ) کلبه را گویند. ( از سفرنامه شاه ایران از آنندراج ). کومه. کلبه. ( فرهنگ فارسی معین ).

کمه. [ ] ( اِخ ) کمه و فاروق و سیرا شهرکی است [ از کوره اصطخر ] و دیههای بزرگ و نواحی هوای آن سردسیر است معتدل و آبهای روان خوش دارد و میوه ها باشد از هر نوعی و نخجیرگاه است و همه آبادان است و به حومه آن جامع و منبر است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 125 ). و رجوع به فارسنامه ابن البلخی چ گای لیسترانج ص 160، 164 و 165 شود.

کمه. [ ک ُ م ِ ] ( اِخ ) دهی از بخش سمیرم بالاست که در شهرستان شهرضا واقع است و 500 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).

فرهنگ عمید

۱. نابینا شدن، کور شدن.
۲. کوری.
۳. (پزشکی ) شب کوری.

دانشنامه عمومی

کُمه شهری است در بخش پادنا شهرستان سمیرم استان اصفهان ایران.
اطلس گیتاشناسی استان های ایران، تهران: ۱۳۸۳ خ.
fallingrain
https://www.amar.org.ir/سرشماری-عمومی-نفوس-و-مسکن/نتایج-سرشماری/جمعیت-به-تفکیک-تقسیمات-کشوری-سال-1395
کمه جنوبی ترین شهر استان اصفهان است. این شهر در کوه پایه های خاوری قله دنا قرار گرفته و منطقه ای سردسیر است.چشمه بابازرنگ از نقاط دیدنی کمه است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲(بار)
کَمَه کوری و نیز معیوب شدن چشم است «کَمِهَ کَمَهاً: عَمِی و صارَاَعْشی» اَکْمَه به معنی کور مادرزاد و نیز به معنی کور است. برص به معنی پیسی است یعنی به اذن خدا کور مادرزاد و پیس را شفا می‏دهم و مردگان را زنده می‏کنم. ایضاً . هر دو آیه در خصوص معجزات عیسی «علیه السلام» است و دوبار بیشتر در قرآن مجید یافته نیست.

واژه نامه بختیاریکا

( کُمِه ) انبار؛ دپو
( کُمه ) برجستگی پس از جوش خوردن استخوان؛ تاول سفت
( کُمه ) ضمادی از روناس و تخم مرغ
قورمه
( کُمه ) نگهداری گوشت آوریز شده در سیرابی

پیشنهاد کاربران

جنوبی ترین شهر استان اصفهان. واقع در شهرستان سمیرم.

در نواحی شمال خراسان به ماست و احتمالا دوغ خیک یا مشک کمه گفته می شود، چنان که در رمان کلیدر نیز به آن اشاره شده است و این می تواند وجه تسمیه غذایی به نام کله جوش یا کالاجوش باشد.


کلمات دیگر: