کلمه جو
صفحه اصلی

صفایحی

لغت نامه دهخدا

صفایحی. [ ص َ ی ِ ] ( ص نسبی ) رجوع به صفائحی شود.

صفایحی. [ ص َ ی ِ ] ( اِخ ) شیخ اسماعیل افندی ، وی چندی قضاوت تونس داشت. او راست : ایقاظ الاخوان لدسائس الاعدا، و ما یقتضیه حال الزمان که در آن حقیقت ملک و اصناف آن و معنی خلافت و امامت را بیاورده است. این کتاب به سال 1333 در مطبعه نظامی استانبول به طبع رسیده است. ( معجم المطبوعات ستون 1209 ).

صفایحی . [ ص َ ی ِ ] (اِخ ) شیخ اسماعیل افندی ، وی چندی قضاوت تونس داشت . او راست : ایقاظ الاخوان لدسائس الاعدا، و ما یقتضیه حال الزمان که در آن حقیقت ملک و اصناف آن و معنی خلافت و امامت را بیاورده است . این کتاب به سال 1333 در مطبعه ٔ نظامی استانبول به طبع رسیده است . (معجم المطبوعات ستون 1209).


صفایحی . [ ص َ ی ِ ] (ص نسبی ) رجوع به صفائحی شود.


صفائحی. [ ص َ ءِ ] ( ع ص نسبی ) منسوب به صفائح. || ( اِ ) طلق یا چیز دیگر که ورقه ورقه باشد : عنبر صفائحی ؛ زرنیخ صفائحی. طلق صفائحی : و اجودها الصفائحی الذی یستعمله النقاشون. ( دزی ج 1 ص 835 از ابن بیطار ). واجوده ما کان ذاصفائح. ( همان صفحه از همان کتاب ).


کلمات دیگر: