کلمه جو
صفحه اصلی

غضیض

لغت نامه دهخدا

غضیض. [ غ َ ] ( ع ص ) تازه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). طری. ( اقرب الموارد ). باطراوت. تر و تازه. || شکوفه نرم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ناقص و خوار. ج ، اَغِضَّة. ناقص ذلیل. ( اقرب الموارد ). || چشم سست نگاه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). چشمی که سست باشد و پلکهای آن فروهشته ، وصاحبش آن را شکسته و سست کند. ( از اقرب الموارد ).

غضیض. [ غ َ ] ( اِخ ) ام ولد هارون الرشید. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 120 و انساب سمعانی ورق 409 ب شود.

غضیض . [ غ َ ] (اِخ ) ام ولد هارون الرشید. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 120 و انساب سمعانی ورق 409 ب شود.


غضیض . [ غ َ ] (ع ص ) تازه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طری . (اقرب الموارد). باطراوت . تر و تازه . || شکوفه ٔ نرم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ناقص و خوار. ج ، اَغِضَّة. ناقص ذلیل . (اقرب الموارد). || چشم سست نگاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چشمی که سست باشد و پلکهای آن فروهشته ، وصاحبش آن را شکسته و سست کند. (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: