کلمه جو
صفحه اصلی

قتری

لغت نامه دهخدا

قتری. [ ق ُ ت َ ری ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به قتیره و آن پدر قبیله ای است از تجیب. ( منتهی الارب ).

قتری. [ ق ُ ت َ ری ی ] ( اِخ ) حسن بن علاء از محدثان است. ( منتهی الارب ).

قتری. [ ق ُ ت َ ری ی ] ( اِخ ) محمدبن روح از محدثان است. ( منتهی الارب ).

قتری . [ ق ُ ت َ ری ی ] (اِخ ) حسن بن علاء از محدثان است . (منتهی الارب ).


قتری . [ ق ُ ت َ ری ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قتیره و آن پدر قبیله ای است از تجیب . (منتهی الارب ).


قتری . [ ق ُ ت َ ری ی ] (اِخ ) محمدبن روح از محدثان است . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: