منقطع کردن , درهم گسيختن , بازداشتن , مانع شدن , ممانعت کردن , مسدود کردن , جلو چيزي را گرفتن , ايجاد مانع کردن , اشکالتراشي کردن
عرقل
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
عرقل. [ ع َ ق َ ] ( اِخ ) ابن خطیم. مردی است. ( منتهی الارب ). شاعری است مشهور از عرقلة. ( از تاج العروس ).
کلمات دیگر: