کلمه جو
صفحه اصلی

فرزکی

لغت نامه دهخدا

فرزکی. [ ف ُ زَ ] ( ص نسبی ) منسوب به فرزک که نام جد خاندانی است. ( از سمعانی ). شاید هم منسوب به فرزک فارس باشد. رجوع به فرزک شود.

فرزکی. [ ف ُ زَ ] ( اِخ ) یحیی بن محمدبن حسن بن فرزک ایذجی ، مکنی به ابومحمد. از ابوبشر مکی بن مردک اهوازی روایت کند. ابوبکربن المقری از وی روایت کرده است. ( از لباب الانساب ج 2 صص 204-205 ).

فرزکی . [ ف ُ زَ ] (اِخ ) یحیی بن محمدبن حسن بن فرزک ایذجی ، مکنی به ابومحمد. از ابوبشر مکی بن مردک اهوازی روایت کند. ابوبکربن المقری از وی روایت کرده است . (از لباب الانساب ج 2 صص 204-205).


فرزکی . [ ف ُ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به فرزک که نام جد خاندانی است . (از سمعانی ). شاید هم منسوب به فرزک فارس باشد. رجوع به فرزک شود.



کلمات دیگر: