کلمه جو
صفحه اصلی

غسیلی

لغت نامه دهخدا

غسیلی. [غ َ لی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به غسیل ؛ یعنی حنظله که روز احد شهید شد و او را غسیل الملائکة نامیدند. ( از انساب سمعانی ورق 409 الف ). رجوع به غسیل الملائکة شود.

غسیلی. [ غ َ ] ( اِخ ) ابراهیم بن اسحاق بن ابراهیم بن عیسی بن محمدبن مسلمةبن سلیمان بن عبداﷲبن حنظله غسیل بغدادی ، مکنی به ابواسحاق. او از عراقیین ، بنداربن بشار و محمدبن مثنی و عمروبن علی و دیگران روایت کند. در خراسان حدیث کرد و اخبار را تغییر میداد وحدیث را میدزدید. ( از انساب سمعانی ورق 409 الف ).

غسیلی. [ غ َ ] ( اِخ ) عبدالرحمن بن سلیمان بن عبدالرحمن بن عبداﷲبن حنظلةبن ابی عامر غسیلی ، برادر مسلمه انصاری از اهل مدینه. او از سهل بن سعد روایت کند، و عبداﷲبن ادریس از وی روایت دارد. وی به سال 171 و به قولی 172 هَ. ق. درگذشت. ( از انساب سمعانی ورق 409 الف ).

غسیلی . [ غ َ ] (اِخ ) ابراهیم بن اسحاق بن ابراهیم بن عیسی بن محمدبن مسلمةبن سلیمان بن عبداﷲبن حنظله غسیل بغدادی ، مکنی به ابواسحاق . او از عراقیین ، بنداربن بشار و محمدبن مثنی و عمروبن علی و دیگران روایت کند. در خراسان حدیث کرد و اخبار را تغییر میداد وحدیث را میدزدید. (از انساب سمعانی ورق 409 الف ).


غسیلی . [ غ َ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن سلیمان بن عبدالرحمن بن عبداﷲبن حنظلةبن ابی عامر غسیلی ، برادر مسلمه ٔ انصاری از اهل مدینه . او از سهل بن سعد روایت کند، و عبداﷲبن ادریس از وی روایت دارد. وی به سال 171 و به قولی 172 هَ . ق . درگذشت . (از انساب سمعانی ورق 409 الف ).


غسیلی . [غ َ لی ی ] (ص نسبی ) منسوب به غسیل ؛ یعنی حنظله که روز احد شهید شد و او را غسیل الملائکة نامیدند. (از انساب سمعانی ورق 409 الف ). رجوع به غسیل الملائکة شود.



کلمات دیگر: