تلخ
آلودن بگل و لای سیاه سیاه کردن
آلودن بگل و لای سیاه سیاه کردن
طلخ . [ طَ ] (ع اِ) لای سیل آورد که در آن کفچلیزها باقی باشند و بدانجهت کسی بر شرب آب رودبار قادر نشود. (منتهی الارب ).
طلخ . [ طَ ] (ع مص ) آلودن به گل و لای سیاه . سیاه کردن . و منه الحدیث : کان فی جنازة فقال ایکم یأتی المدینة فلایدع فیها وثناً الا کسره و لا صورة الا طلخها؛ ای لطخها بالطین حتی یطمسها. || تباه ساختن کتاب را. (منتهی الارب ). ضایع کردن نبشته . (منتخب اللغات ). || آلودن پلیدی . خلیل گوید لطخ اعم است از طلخ . (منتهی الارب ).
طلخ . [ طَ ] (معرب ، ص ) تلخ . مر (اصلش تلخ است ) : و ماده ٔ نزله بعضی گرم و رقیق باشد و بعضی سرد و غلیظ، اما رقیق بعضی تیز و سوزاننده و طلخ باشد و بعضی ترش ... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).