عره
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
عرة. [ ع َرْ رَ ] (ع مص ) رسانیدن کسی را مکروهی . (از منتهی الارب ). عَرّ. رجوع به عر شود.
عرة. [ ع ُرْ رَ ] (ع اِ) گر. جرب . (منتهی الارب ). جرب . (اقرب الموارد). || پشک و سرگین گوسفند. (منتهی الارب ). پشکل و سرگین . (از اقرب الموارد). || پلیدی شترمرغ و پرنده و پلیدی مردم . (منتهی الارب ). ذرق و فضله ٔ طائر.(از اقرب الموارد). || پیه کوهان . (منتهی الارب ). شحم و پیه سنام . (از اقرب الموارد). || گناه . (منتهی الارب ). جرم . (اقرب الموارد). || آن که سبب عیب و زشتی قوم باشد. (منتهی الارب ). شخصی که «شَین » و زشتی قوم باشد. (از اقرب الموارد). گویند «فلان عرة أهله »، چنانکه قَذَر را برای مبالغه بکار برند. (از اقرب الموارد). || دختر خردسال . (منتهی الارب ). جاریة. (اقرب الموارد).
عرة. [ ع ُرْ رَ ] (ع مص ) سرگین انداختن . (از منتهی الارب ). ریدن مرغ . (تاج المصادر بیهقی ). پیخال افکندن مرغ . فضله انداختن مرغ .
عرة. [ع َرْ رَ ] (ع اِ) سختی حرب و کارزار. (منتهی الارب ).شدت و سختی در جنگ . (از اقرب الموارد). || خوی زشت . (منتهی الارب ). اخلاق قبیح و ناپسند. (از اقرب الموارد). || (ص ) دختر که زود او را از شیر بازدارند. (منتهی الارب ). زود از شیر گرفته (مؤنث است ). || (اِ) عیب . (اقرب الموارد).
دانشنامه عمومی
المقحفی، ابراهیم، احمد، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ پنجم، وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۱۰۲۴) نفر (۲۷ خانوار) می باشد.شغل عمده مردم کشاورزی و دامداری است.