کلمه جو
صفحه اصلی

فرخشی

لغت نامه دهخدا

فرخشی . [ ف َ رَ ] (اِخ )محمدبن حامدبن احمد فقیه ، مکنی به ابی بکر. از ابورجاء محمدبن حمدویه و گروهی دیگر حدیث شنید و ابوعبداﷲمحمدبن احمد از او روایت کند. (از انساب سمعانی ).


فرخشی . [ ف َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به فرخشان که از قراء بخاراست . (سمعانی ).


فرخشی . [ ف َرَ ] (اِخ ) نام دهی است در بخارا. (از تاریخ بخارا ص 7). فرخشا. فرخشان . رجوع به فرخشا و فرخشان شود.


فرخشی. [ ف َ رَ ] ( ص نسبی ) منسوب به فرخشان که از قراء بخاراست. ( سمعانی ).

فرخشی. [ ف َ رَ ] ( اِخ )محمدبن حامدبن احمد فقیه ، مکنی به ابی بکر. از ابورجاء محمدبن حمدویه و گروهی دیگر حدیث شنید و ابوعبداﷲمحمدبن احمد از او روایت کند. ( از انساب سمعانی ).

فرخشی. [ ف َرَ ] ( اِخ ) نام دهی است در بخارا. ( از تاریخ بخارا ص 7 ). فرخشا. فرخشان. رجوع به فرخشا و فرخشان شود.


کلمات دیگر: