کلمه جو
صفحه اصلی

قحوم

لغت نامه دهخدا

قحوم . [ ق ُ ] (ع مص ) خویشتن را بناگاه در کاری افکندن بی اندیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اقتحام .


قحوم. [ ق َ ] ( ع ص ) پیر فرتوت. || محالةٌ قحوم ٌ؛ چرخ زودروان. ( منتهی الارب ).

قحوم. [ ق ُ ] ( ع مص ) خویشتن را بناگاه در کاری افکندن بی اندیشه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اقتحام.

قحوم . [ ق َ ] (ع ص ) پیر فرتوت . || محالةٌ قحوم ٌ؛ چرخ زودروان . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: