تند , عجول , بي پروا , بي احتياط , محل خارش يا تحريک روي پوست , جوش , دانه
طفح
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
طفح. [ طَ ] ( ع مص )پر و لبالب گردیدن آوند و پر کردن آن ( لازم و متعدی ). ( منتهی الارب ). سرریز شدن. لبریز شدن. لبالب و پر شدن ظرف. ( منتخب اللغات ). || پر شدن از شراب. || بر تمامی ایام بچه آوردن زن. || برداشتن باد پنبه را و بردن. ( منتهی الارب ).
کلمات دیگر: