کلمه جو
صفحه اصلی

فرزل

لغت نامه دهخدا

فرزل. [ ف ِ زِ ] ( ع اِ ) قید و گاز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || مقراض آهنگران. ( منتهی الارب ). مقراضی که حداد بدان آهن برد. ( اقرب الموارد ).

فرزل. [ ف ُ زُ ] ( ع ص ) درشت و تندار. ( آنندراج ). رجل فرزل ؛ مرد درشت تندار. ( منتهی الارب ). الرجل الضخم. ابن سیده گوید ثابت نیست. ( از اقرب الموارد ).

فرزل. [ ف َ زَ ] ( اِخ ) از نواحی معرةالنعمان در علاةو علاة کوره ای از کوره های آن است. ( معجم البلدان ).

فرزل. [ ف َ زَ ] ( اِخ ) از قراء بعلبک و قریه بزرگ و باصفایی است در بن کوه غربی آن.مویز جوزانی در این مکان یافت شود و ملبنی که از شیر بز و جوز و جز آن سازند و آن را جِلدالفرس گویند مخصوص بدانجاست. و در آن قومی است معروف به بنی رجاء ورؤسای آنها به جوانمردی و میهمان نوازی و تجمل ظاهردر لباس و اکل و شرب شهرت دارند. ( معجم البلدان ).

فرزل . [ ف َ زَ ] (اِخ ) از قراء بعلبک و قریه ٔ بزرگ و باصفایی است در بن کوه غربی آن .مویز جوزانی در این مکان یافت شود و ملبنی که از شیر بز و جوز و جز آن سازند و آن را جِلدالفرس گویند مخصوص بدانجاست . و در آن قومی است معروف به بنی رجاء ورؤسای آنها به جوانمردی و میهمان نوازی و تجمل ظاهردر لباس و اکل و شرب شهرت دارند. (معجم البلدان ).


فرزل . [ ف َ زَ ] (اِخ ) از نواحی معرةالنعمان در علاةو علاة کوره ای از کوره های آن است . (معجم البلدان ).


فرزل . [ ف ِ زِ ] (ع اِ) قید و گاز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مقراض آهنگران . (منتهی الارب ). مقراضی که حداد بدان آهن برد. (اقرب الموارد).


فرزل . [ ف ُ زُ ] (ع ص ) درشت و تندار. (آنندراج ). رجل فرزل ؛ مرد درشت تندار. (منتهی الارب ). الرجل الضخم . ابن سیده گوید ثابت نیست . (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: