منسوب به عرین بن ابی جابر بن زهیر بن جناب ابن هبل بن عبدالله بن کنانه بن بکر بن عوف بن عذره که بطنی از قضاعه از عذره و منسوب به عرین بن ثعلبه بن یربوع که بطنی است از تمیم
عرنی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
عرنی. [ ع ُ رَ نی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به عرینةبن نذیربن قسربن عبقربن انماربن أراش ، که بطنی است از بجیلة. و آن عده که بنزد رسول خداوند ( ص ) در مدینه وارد شدند و اقامت در آنجا را نپسندیدند، از این بطن بوده اند. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ). ج ، عُرَنیّون. ( ناظم الاطباء ).
عرنی. [ ع ُ رَ ] ( اِخ ) حسن بن عبداﷲ عرنی. محدث بود و از ابن عباس روایت کرده است. و سلمةبن سهیل و حکم بن عتیبة از او روایت کرده اند. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عرنی. [ ع ُ رَ ] ( اِخ ) قاسم بن حکم عرنی. قاضی و محدث شهر همدان در قرن دوم هجری. رجوع به قاسم عرنی شود.
عرنی. [ ع ُ رَ ] ( اِخ ) حسن بن عبداﷲ عرنی. محدث بود و از ابن عباس روایت کرده است. و سلمةبن سهیل و حکم بن عتیبة از او روایت کرده اند. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عرنی. [ ع ُ رَ ] ( اِخ ) قاسم بن حکم عرنی. قاضی و محدث شهر همدان در قرن دوم هجری. رجوع به قاسم عرنی شود.
عرنی . [ ع ُ رَ ] (اِخ ) حسن بن عبداﷲ عرنی . محدث بود و از ابن عباس روایت کرده است . و سلمةبن سهیل و حکم بن عتیبة از او روایت کرده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عرنی . [ ع ُ رَ ] (اِخ ) قاسم بن حکم عرنی . قاضی و محدث شهر همدان در قرن دوم هجری . رجوع به قاسم عرنی شود.
عرنی . [ ع ُ رَ نی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به عرینةبن نذیربن قسربن عبقربن انماربن أراش ، که بطنی است از بجیلة. و آن عده که بنزد رسول خداوند (ص ) در مدینه وارد شدند و اقامت در آنجا را نپسندیدند، از این بطن بوده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ). ج ، عُرَنیّون . (ناظم الاطباء).
کلمات دیگر: