غضر. [ غ َ ض َ ] (ع مص ) فراخ حال گردیدن سپس تنگی . (منتهی الارب ). بسیارمال شدن پس از تنگی . غَضارَة. (از اقرب الموارد).
غضر
لغت نامه دهخدا
غضر. [ غ َ ض َ ] ( ع مص ) فراخ حال گردیدن سپس تنگی. ( منتهی الارب ). بسیارمال شدن پس از تنگی. غَضارَة. ( از اقرب الموارد ).
غضر. [ غ َ ض ِ ] ( ع ص ) آنکه فراخ حال و بسیارمال باشد پس از تنگی. || عیش غَضِر مَضِر؛ زندگانی خوش و خرم. زندگی خوش وبارفاهیت ، و این معنی غضر است و مضر اتباع است. ( ازاقرب الموارد ). || رجل غضر الناصیة؛ مرد نیکبخت مبارک فال. ( منتهی الارب ). مبارک. ( اقرب الموارد ). در مورد ستور نیز گویند. رجوع به غَضِرَة شود.
غضر. [ غ َ ] (ع مص ) غضر خدا کسی را؛ توانگر و فراخ حال ساختن او را بعد درویشی و تنگی ، یقال : غضره اﷲ غضراً. (از منتهی الارب ). غضره اﷲ فلاناً؛ جعله فی خصب بعد اقتتار. (اقرب الموارد). || غضر از کسی یا چیزی ؛ برگشتن از آن کس یا آن چیز. || غضر بر کسی ؛ میل کردن بر او: غضر علیه ؛ عطف . (اقرب الموارد) || غضر کسی ؛ بازداشتن و بند نمودن او را. (از منتهی الارب ). حبس و منع کردن کسی را. (از اقرب الموارد). || غضر چیزی ؛ بریدن آن را. قطع. || غضر برای کسی از مال خود؛ جدا نمودن جهت او چیزی از مال خود. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
غضر. [ غ َ ض ِ ] (ع ص ) آنکه فراخ حال و بسیارمال باشد پس از تنگی . || عیش غَضِر مَضِر؛ زندگانی خوش و خرم . زندگی خوش وبارفاهیت ، و این معنی غضر است و مضر اتباع است . (ازاقرب الموارد). || رجل غضر الناصیة؛ مرد نیکبخت مبارک فال . (منتهی الارب ). مبارک . (اقرب الموارد). در مورد ستور نیز گویند. رجوع به غَضِرَة شود.