از عالم سیماب کشته
طلای کشته
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
طلای کشته. [ طِ / طَ ی ِ ک ُ ت َ / ت ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از عالم سیماب کشته. علی رضای تجلی راست :
بی توبر من ماهتاب امشب شب دیگر شده ست
نور شمعم چون طلای کشته خاکستر شده ست.
بی توبر من ماهتاب امشب شب دیگر شده ست
نور شمعم چون طلای کشته خاکستر شده ست.
( از آنندراج ).
کلمات دیگر: