کلمه جو
صفحه اصلی

قحمه

لغت نامه دهخدا

قحمة. [ ق َ م َ ] (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


قحمة. [ ق َ م َ ] (ع ص ) مؤنث قحم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قحم شود.


( قحمة ) قحمة. [ ق َ م َ ] ( ع ص ) مؤنث قحم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به قحم شود.

قحمة. [ ق َ م َ ] ( اِخ ) نام شهری است کوچک نزدیک زبید و آن قصبه ٔوادی ذوال است. میان آن و زبید از سوی مکه یک روز مسافت است. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( معجم البلدان ).

قحمة. [ ق َ م َ ] ( اِخ ) شهری است به یمن. ( منتهی الارب ).

قحمة. [ ق َ م َ ] ( اِخ ) نام مردی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

قحمة. [ ق ُ م َ ] ( ع اِ ) هلاکت جای. || تنگ سال سخت. || خشک سال. || ( اِمص ) ناگهان بی اندیشه درآمدگی در کاری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

قحمة. [ ق َ م َ ] (اِخ ) شهری است به یمن . (منتهی الارب ).


قحمة. [ ق َ م َ ] (اِخ ) نام شهری است کوچک نزدیک زبید و آن قصبه ٔوادی ذوال است . میان آن و زبید از سوی مکه یک روز مسافت است . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).


قحمة. [ ق ُ م َ ] (ع اِ) هلاکت جای . || تنگ سال سخت . || خشک سال . || (اِمص ) ناگهان بی اندیشه درآمدگی در کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ).



کلمات دیگر: