کلمه جو
صفحه اصلی

طلمنکی

لغت نامه دهخدا

طلمنکی. [ طَ ل َ م َ کی ی ] ( اِخ ) ابوبکر عبداﷲبن ابی عمربن محمدبن عبداﷲبن لب معافری طلمنکی. فرزند ابوعمرو طلمنکی که مانند پدر در دانش و حدیث شهرتی بسزا داشته است. ( از الحلل السندسیه ج 2 ص 54 ).

طلمنکی. [ طَ م َ کی ی ] ( اِخ ) ابوعمرو یا ابوجعفر احمدبن محمدبن عبداﷲبن لب بن یحیی بن محمد معافری طلمنکی که در قرائت مهارت داشته و در آن تصانیفی کرده است. وی حدیث روایت کرده و نود سال زیسته است و محمدبن عبداﷲ خولانی از وی روایت دارد. ( از معجم البلدان ). صاحب الحلل السندسیه آرد: ابوعمر طلمنکی از عالمان نامور اندلس بشمار میرود و کسانی که از وی حدیث و دانش فراگرفته اند خود را در زمره دانشمندان متبحر میشمرده اند و نام وی در تراجم علما بسیار آمده است. و رجوع به ابوبکر طلمنکی شود.

طلمنکی . [ طَ ل َ م َ کی ی ] (اِخ ) ابوبکر عبداﷲبن ابی عمربن محمدبن عبداﷲبن لب معافری طلمنکی . فرزند ابوعمرو طلمنکی که مانند پدر در دانش و حدیث شهرتی بسزا داشته است . (از الحلل السندسیه ج 2 ص 54).


طلمنکی . [ طَ م َ کی ی ] (اِخ ) ابوعمرو یا ابوجعفر احمدبن محمدبن عبداﷲبن لب بن یحیی بن محمد معافری طلمنکی که در قرائت مهارت داشته و در آن تصانیفی کرده است . وی حدیث روایت کرده و نود سال زیسته است و محمدبن عبداﷲ خولانی از وی روایت دارد. (از معجم البلدان ). صاحب الحلل السندسیه آرد: ابوعمر طلمنکی از عالمان نامور اندلس بشمار میرود و کسانی که از وی حدیث و دانش فراگرفته اند خود را در زمره ٔ دانشمندان متبحر میشمرده اند و نام وی در تراجم علما بسیار آمده است . و رجوع به ابوبکر طلمنکی شود.



کلمات دیگر: