from the beginning, over again
از سر
فارسی به انگلیسی
from, by way of
anew, endways, headfirst, headlong
فارسی به عربی
ثانیة
مترادف و متضاد
از سر
از سر، شاخ ب شاخ، از طرف سر، نوک به نوک
از نو، دوباره، از سر، بطرز نوین
سراسیمه، از سر
سراسیمه، از سر
فرهنگ فارسی
از راه بطریق : از سر یاری . توضیح باین معنی دائم اضافه است . یا از سر دست . ۱ - در حال فورا . ۲ - کاری که چست و جلد کنند . ۳ - سخنی که بی تائ مل گویند . یا از سر ضرورت . از روی ناچاری . یا از سر غرور . از روی غرور . از روی غرور از راه تکبر . یا از سر نو .
فرهنگ معین
(اَ سَ ) ۱ - (اِمر. ) از آغاز، از ابتدا، از اول . ۲ - (ق . ) از نو، مجدداً باز هم ، دوباره .
لغت نامه دهخدا
از سر. [ اَ س َ ] ( حرف اضافه + اسم ، ق مرکب ) از آغاز. از ابتدا. || از نو. مجدداً. باز هم. دوباره : مأمون... فرموده است تا اندازه زمین از سر آزموده آید. ( التفهیم ).
درخت خشک گشته تر شد از سر
گل صدبرگ و نسرین آمدش بر.
ببازیگری می ده و چنگ ساز.
کز سر شودم تازه چو گویم بسر آمد.
سالک آمد لوح را رهبر گرفت
چون قلم سرگشته لوح ازسر گرفت.
از سر گرفته ام دگر از گریه کار را.
ساقیا از شبانه مخموریم
از سرم باز کن بلای خمار.
دل را اگرچه بال و پر از غم شکسته بود
سودای خام عاشقی از سر بدر نکرد.
- از سرنو ؛ از نو. مجدداً.
- از سر نهادن ؛ از سر برداشتن :
آن کج کله چو با صف عشاق بگذرد
شاهان ز سر نهند هوای کلاه را.
مانند آن ورق که ز سر واکند کسی
حسنت بخرج گنجفه داد آفتاب را.
درخت خشک گشته تر شد از سر
گل صدبرگ و نسرین آمدش بر.
( ویس و رامین ).
پس از سر یکی بزم کردند بازببازیگری می ده و چنگ ساز.
اسدی.
هرگز بجهان دید کسی غم چو غم من کز سر شودم تازه چو گویم بسر آمد.
مسعودسعد.
- از سر آغازیدن و از سر گرفتن ؛ از نو شروع کردن. استیناف. اقتبال : سالک آمد لوح را رهبر گرفت
چون قلم سرگشته لوح ازسر گرفت.
عطار.
دل وقف شد ز غم مژه اشکبار رااز سر گرفته ام دگر از گریه کار را.
واله هروی.
- از سر باز کردن ؛ رفع کردن : ساقیا از شبانه مخموریم
از سرم باز کن بلای خمار.
سلمان ساوجی.
- از سر بدر کردن ؛ از سر بیرون کردن : دل را اگرچه بال و پر از غم شکسته بود
سودای خام عاشقی از سر بدر نکرد.
حافظ.
- از سر تا پا؛ سراپا.- از سرنو ؛ از نو. مجدداً.
- از سر نهادن ؛ از سر برداشتن :
آن کج کله چو با صف عشاق بگذرد
شاهان ز سر نهند هوای کلاه را.
نظیری.
- از سر واکردن ؛ دور کردن بلطایف الحیل. ( آنندراج ). و در اصطلاح گنجفه بازان انداختن ورق کم گنجفه برای ورق بیش است. ( آنندراج ) : مانند آن ورق که ز سر واکند کسی
حسنت بخرج گنجفه داد آفتاب را.
آصف قندهاری.
گویش مازنی
دوباره – باردیگر
/az sar/ دوباره – باردیگر
پیشنهاد کاربران
از سر :از لحاظ
( ( پادشهی بود رعیت شکن
وز سر حجت شده حجاج فن ) )
( شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص 396 . )
( ( پادشهی بود رعیت شکن
وز سر حجت شده حجاج فن ) )
( شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص 396 . )
از سَرِ: به منظور، برای، از روی، با هدف، با انگیزه ی به خاطر ، از راه
کلمات دیگر: