مترادف محوری : آسه ای، اساسی، بنیادی، بنیادین
محوری
مترادف محوری : آسه ای، اساسی، بنیادی، بنیادین
فارسی به انگلیسی
axial, pivoted
axial, axially, pivotal
فارسی به عربی
محوری
مترادف و متضاد
۱. آسهای
۲. اساسی، بنیادی، بنیادین
محوری، واقع در محور
موثر، محوری، اساسی
محوری، شعاعی، پرتوی
محوری، ساقه دار، با ساقه
محوری
آسهای
اساسی، بنیادی، بنیادین
فرهنگ فارسی
ویژگی تَمَکُنی که در آن جفتها بهصورت ستونی در یک تخمدانِ مرکبِ دیوارهدار قرار دارند
( صفت ) ۱ - منسوب به محور . ۲ - دومین مهر. گردن آسه یی .
لغت نامه دهخدا
محوری. [م ِح ْ وَ ] ( ص نسبی ) منسوب به محور. || دراصطلاح پزشکی دومین مهره گردن. مهره آسه ای. || در اصطلاح گیاه شناسی ، جوانه های محوری یا جانبی جوانه هایی هستند که در طول ساقه نبات قرار گرفته اند و هر یک از آنها از کنار یک برگ ( محلی که دمبرگ به ساقه متصل میشود ) خارج گشته اند. رجوع به گیاه شناسی ثابتی صص 221 - 226 شود.
فرهنگستان زبان و ادب
{axile} [زیست شناسی- علوم گیاهی] ویژگی تَمَکُنی که در آن جفت ها به صورت ستونی در یک تخمدانِ مرکبِ دیواره دار قرار دارند
پیشنهاد کاربران
چند مفهوم دارد. . . . یکی آن اگر مبدأ را خداوند قیاص کنیم ما باید همیشه به دور محور آن به چرخییم.
ویک کمی به مسلک من هم مطابقت میکند چونکه ابتدأ هر ساختارو نوسازی را که به عنوان پروژه باشد از نقطه مبدأ الی انجام آن که همه اش را محور کمیات وظعیه ترسیم میکند یکی از اعضای تیم آن میباشم .
ویک کمی به مسلک من هم مطابقت میکند چونکه ابتدأ هر ساختارو نوسازی را که به عنوان پروژه باشد از نقطه مبدأ الی انجام آن که همه اش را محور کمیات وظعیه ترسیم میکند یکی از اعضای تیم آن میباشم .
کلمات دیگر: