۱ - ( زورخانه ) عمل و شغل میاندار . ۲ - اداره گروهی در مجلسی رهبری .
میان داری
فرهنگ فارسی
اجرای قوانین در یک نظرآزمایی با اختیارات ویژه
لغت نامه دهخدا
میانداری. ( حامص مرکب ) وساطت. میانجیگری. وساطت و توسط و شفاعت. ( ناظم الاطباء ) :
پیش ازین رسم میانداری نمی آید ز من
در دکان خود فروشی چند دلالی کنم.
به میانداری صبا سوگند.
چو گژ موافق حق باش در میانداری.
میان نداری و دارم عجب که هر ساعت
میان مجمع خوبان کنی میانداری .
با میانی که تو را هست میانداری کن .
بهر کشتی آسمان سفله با افتادگان
کرده پا را در میانداری چو پرگاراستوار.
پیش ازین رسم میانداری نمی آید ز من
در دکان خود فروشی چند دلالی کنم.
محسن تأثیر.
بوی و گل دست در گریبانندبه میانداری صبا سوگند.
میرزا طاهر وحید.
بکار خلق تفاوت ز هیج سر مگذارچو گژ موافق حق باش در میانداری.
اسیر.
- میانداری کردن ؛ وساطت. پا در میانی. شفاعت. میان دو تن یا دو گروه آشتی دادن : میان نداری و دارم عجب که هر ساعت
میان مجمع خوبان کنی میانداری .
حافظ.
ای جوان لطف نما با همه دلداری کن با میانی که تو را هست میانداری کن .
میرنجات.
|| ( اصطلاح زورخانه ) صفت و عمل میاندار. داور. ( ازیادداشت مؤلف ). به اصطلاح کشتی گیران دو کسی که با هم کشتی گیرند آنها را از هم وا کردن و نگه داشتن که با هم زور نکنند. ( غیاث ) : بهر کشتی آسمان سفله با افتادگان
کرده پا را در میانداری چو پرگاراستوار.
شفیع اثر.
فرهنگ عمید
۱. میان دار بودن.
۲. شاخص و رهبر بودن در میان جمعی.
* میان داری کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] در میان جمعی خود را شاخص نمودن و جلب توجه کردن: میان نداری و دارم عجب که هر ساعت / میان مجمع خوبان کنی میان داری (حافظ: ۸۸۸ ).
۲. شاخص و رهبر بودن در میان جمعی.
* میان داری کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] در میان جمعی خود را شاخص نمودن و جلب توجه کردن: میان نداری و دارم عجب که هر ساعت / میان مجمع خوبان کنی میان داری (حافظ: ۸۸۸ ).
۱. میاندار بودن.
۲. شاخص و رهبر بودن در میان جمعی.
〈 میانداری کردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] در میان جمعی خود را شاخص نمودن و جلبتوجه کردن: ◻︎ میان نداری و دارم عجب که هر ساعت / میان مجمع خوبان کنی میانداری (حافظ: ۸۸۸).
فرهنگستان زبان و ادب
{moderation} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] اجرای قوانین در یک نظرآزمایی با اختیارات ویژه
کلمات دیگر: