بی مغزی
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
سفاهة
مترادف و متضاد
پوچی، کار بیهوده، بیهودگی، بطالت، بی مغزی
لغت نامه دهخدا
بی مغزی. [ م َ ] ( حامص مرکب ) پوکی. تهی میانی. کاواکی. پوچی :
تا نمانی صفر و سرگردان چو چرخ
تا نسوزی تو ز بی مغزی چو مرخ.
که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد.
تا نمانی صفر و سرگردان چو چرخ
تا نسوزی تو ز بی مغزی چو مرخ.
مولوی.
مخور صائب فریب فضل از عمامه زاهدکه در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد.
صائب.
و رجوع به بی مغز شود. || کم ظرفی. ( یادداشت مؤلف ). سبکسری. احمقی. بی خردی. سبکی. رجوع به بی مغز شود.دانشنامه آزاد فارسی
بی مَغْزی (anencephaly)
بی مَغْزی
فقدان نیمکره های مغز و استخوان های جمجمۀ مجاور آن ها. نوزادان بی مغز بیش از چند ساعت زنده نمی مانند. این ناهنجاری یکی از اختلالات لولۀ عصبی، و پیش از تولد قابل تشخیص است.
بی مَغْزی
فقدان نیمکره های مغز و استخوان های جمجمۀ مجاور آن ها. نوزادان بی مغز بیش از چند ساعت زنده نمی مانند. این ناهنجاری یکی از اختلالات لولۀ عصبی، و پیش از تولد قابل تشخیص است.
wikijoo: بی_مغزی
کلمات دیگر: