مترادف ملاط : آژند، شفته، مخلوطشن وماسه و آهک، ملات
ملاط
مترادف ملاط : آژند، شفته، مخلوطشن وماسه و آهک، ملات
فارسی به انگلیسی
mortar
[rare] cement
binder, mortar
مترادف و متضاد
آژند، شفته، مخلوطشنوماسه و آهک، ملات
فرهنگ فارسی
دهی جزئ دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان . دامنه معتدل مرطوب دارای ۸۵٠ تن سکنه . زیارتگاهی دارد که بنای آن قدیمی و معروف به ۱۲ تن میباشد .
گلی که درساختمان روی سنگ و آجرمی کشند، کاهگلی که دیواررابا آن اندودمیکنند
( اسم ) ۱ - گلی که برای مالیدن روی دیوار سازند . ۲ - مخلوطی از شن و ماسه و آهک که در ساختمان بکار برند . ۳ - ماده ای که فواصل خشتها و آجرهای بنایی را بوسیله آن پر کنند : [ همه از خشتهائ آهنین و ملاط روی گداخته کرده ... ] ( مجمل التواریخ القصص ۴۹۱ )
گلی که درساختمان روی سنگ و آجرمی کشند، کاهگلی که دیواررابا آن اندودمیکنند
( اسم ) ۱ - گلی که برای مالیدن روی دیوار سازند . ۲ - مخلوطی از شن و ماسه و آهک که در ساختمان بکار برند . ۳ - ماده ای که فواصل خشتها و آجرهای بنایی را بوسیله آن پر کنند : [ همه از خشتهائ آهنین و ملاط روی گداخته کرده ... ] ( مجمل التواریخ القصص ۴۹۱ )
فرهنگ معین
(مِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - گلی که در ساختمان روی سنگ و آجر می کشند. ۲ - در فارسی مخلوطی از شن و ماسه و آهک یا سیمان .
لغت نامه دهخدا
ملاط. [ م ِ] ( ع اِ ) گل دیوار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). گلی که بین دو رده از دیوار گذارند و دیوار را بدان گل اندود کنند. ج ،مُلُط. ( از اقرب الموارد ). اژند. آژند. گل که بنایان میان دو خشت یا آجر نهند. ملات. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). گلی که با آن سنگ و خشتهای دیوار را وصل کنند. ( غیاث ) : ملاط وی ( هرمهای مصر ) از جوهری است که هیچ چیز بر وی کار نکند. ( حدود العالم ).
درسرای دوستی آن به که فرشی افکنم
خشت او باشد ز جان و خون او باشد ملاط.
ملاط. [ م َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش لنگرود است که در شهرستان لاهیجان واقع است و 850 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).
درسرای دوستی آن به که فرشی افکنم
خشت او باشد ز جان و خون او باشد ملاط.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 458 ).
و رجوع به ملات شود. || کناره کوهان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کناره کوهان شتر. ( ناظم الاطباء ). || پهلو.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ملاطان شود. || ابن ملاط؛ ماه نو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). هلال. ( از اقرب الموارد ). || ابنا ملاط؛ دو بازوی شتر یا دو شانه جای آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). خذوا بابنی ملاطه ؛ بگیرید از دو بازوی او. ( از اقرب الموارد ).ملاط. [ م َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش لنگرود است که در شهرستان لاهیجان واقع است و 850 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).
ملاط. [ م ِ] (ع اِ) گل دیوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گلی که بین دو رده از دیوار گذارند و دیوار را بدان گل اندود کنند. ج ،مُلُط. (از اقرب الموارد). اژند. آژند. گل که بنایان میان دو خشت یا آجر نهند. ملات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گلی که با آن سنگ و خشتهای دیوار را وصل کنند. (غیاث ) : ملاط وی (هرمهای مصر) از جوهری است که هیچ چیز بر وی کار نکند. (حدود العالم ).
درسرای دوستی آن به که فرشی افکنم
خشت او باشد ز جان و خون او باشد ملاط.
و رجوع به ملات شود. || کناره ٔ کوهان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کناره ٔ کوهان شتر. (ناظم الاطباء). || پهلو.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به ملاطان شود. || ابن ملاط؛ ماه نو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هلال . (از اقرب الموارد). || ابنا ملاط؛ دو بازوی شتر یا دو شانه جای آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خذوا بابنی ملاطه ؛ بگیرید از دو بازوی او. (از اقرب الموارد).
درسرای دوستی آن به که فرشی افکنم
خشت او باشد ز جان و خون او باشد ملاط.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 458).
و رجوع به ملات شود. || کناره ٔ کوهان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کناره ٔ کوهان شتر. (ناظم الاطباء). || پهلو.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به ملاطان شود. || ابن ملاط؛ ماه نو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هلال . (از اقرب الموارد). || ابنا ملاط؛ دو بازوی شتر یا دو شانه جای آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خذوا بابنی ملاطه ؛ بگیرید از دو بازوی او. (از اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
مخلوطی از شن، ماسه، و آهک که در کارهای ساختمانی به کار می رود.
کلمات دیگر: