مترادف ملوط : امرد، خنیث، لواطه، مخنث
ملوط
مترادف ملوط : امرد، خنیث، لواطه، مخنث
فارسی به انگلیسی
catamite
مترادف و متضاد
امرد، خنیث، لواطه، مخنث
فرهنگ فارسی
( اسم صفت ) امرد مفعول کونی هیز مخنث توضیح این صورت در عربی نیامده و [ لاط ] ( اجوف و اوی و نیز اجوف یایی ) بمعانی دیگر ضبط شده .
آمیخته نسب گردیدن .
آمیخته نسب گردیدن .
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . لواطة ] (به صیغة اِمف . ص . ) امرد، مفعول ، کونی ، هیز، مخنث .
لغت نامه دهخدا
ملوط. [ م ُ ] (ع مص ) آمیخته نسب گردیدن . (آنندراج )(از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ملوط. [ م َ] ( ع ص ) لواط کرده شده. ( ناظم الاطباء ). مأبون. مخنث. پسر بد. پسری که با اوعمل غیرطبیعی کنند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
ملوط. [ م ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مِلط. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به ملط شود.
ملوط. [ م ُ ] ( ع مص ) آمیخته نسب گردیدن. ( آنندراج )( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد )
ملوط. [ م ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مِلط. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به ملط شود.
ملوط. [ م ُ ] ( ع مص ) آمیخته نسب گردیدن. ( آنندراج )( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد )
ملوط. [ م َ] (ع ص ) لواط کرده شده . (ناظم الاطباء). مأبون . مخنث . پسر بد. پسری که با اوعمل غیرطبیعی کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ملوط. [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مِلط. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به ملط شود.
کلمات دیگر: