بیم داشتن
فارسی به انگلیسی
to fear
apprehend, fear
فارسی به عربی
الق القبض علیه
مترادف و متضاد
درک کردن، دریافتن، توقیف کردن، بیم داشتن، هراسیدن
بیم داشتن، باک داشتن
فرهنگ فارسی
هراسیدن. ترسیدن. ترس داشتن. ترسان بودن
لغت نامه دهخدا
بیم داشتن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) هراسیدن. ترسیدن. سهمیدن. ترس داشتن. ترسان بودن :
نشاندم بر این تخت من کیقباد
نه ازکین تو بیم دارم نه داد.
همچو من هیچ مدار از قبل دنیا بیم.
چو دزدان ز هم باک دارند و بیم
رود در میان کاروانی سلیم.
تا قلندروار شد در کوی عشق آئین من.
بگوی وز من بیم در دل مدار
نه ازنامور دادگر شهریار.
نشاندم بر این تخت من کیقباد
نه ازکین تو بیم دارم نه داد.
فردوسی.
گر همی ایمنیت آرزو آرد ز عذاب همچو من هیچ مدار از قبل دنیا بیم.
ناصرخسرو.
راست باش و مدار بیم از کس.سنائی.
نصیحت پادشاهان کسی را مسلم است که بیم سر ندارد و امید زر. ( گلستان ).چو دزدان ز هم باک دارند و بیم
رود در میان کاروانی سلیم.
سعدی.
نه امید از دوستان دارم نه بیم از دشمنان تا قلندروار شد در کوی عشق آئین من.
سعدی.
- بیم در دل داشتن از کسی ؛ ترسیدن از وی : بگوی وز من بیم در دل مدار
نه ازنامور دادگر شهریار.
فردوسی.
پیشنهاد کاربران
ترس خوردن. [ ت َ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) بیم داشتن. هراسان شدن. ترسان بودن :
سپهدار بد آنقدر ترس خورد
که پیش از عنان تافتن جان سپرد.
ملاطغرا ( از آنندراج ) .
سپهدار بد آنقدر ترس خورد
که پیش از عنان تافتن جان سپرد.
ملاطغرا ( از آنندراج ) .
کلمات دیگر: