بیرون دادن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
ابعث , ازفر , اشعاع , تطور , رواسب طینیة , علاقة موقتة , قذف
مترادف و متضاد
نشر، صدور، بیرون دادن، خروج دفع مایعات
بیرون دادن
بیرون دادن
بیرون دادن، دم براوردن، زفیر کردن
بیرون دادن، برامده بودن
فرار کردن، دور انداختن، بیرون دادن
چکیدن، تراوش کردن، بیرون دادن، اهسته جریان یافتن
توزیع کردن، اعلان کردن، پخش کردن، بیرون دادن، تمام شدن، کسر امدن
خالی کردن، فروختن، بیرون دادن، بیرون ریختن
خارج کردن، بیرون دادن، بیرون ریختن، انتشار نور منتشر کردن
انداختن، افکندن، بیرون دادن، پراندن، پرت کردن، روانه ساختن
استنتاج کردن، در اوردن، بیرون دادن، گشادن، نمو کردن
فرهنگ فارسی
برون دادن ٠ بخارج آوردن ٠ یا زهیدن ٠ یا تراویدن ٠ تراوش کردن ٠
لغت نامه دهخدا
بیرون دادن. [ دَ ]( مص مرکب ) برون دادن. بخارج آوردن. || زهیدن. || تراویدن. تراوش کردن :
از هرچه سبوپر کنی از سر وز پهلوش
زان چیز برون آید و بیرون دهد آغار.
- بیرون دادن راز ؛ فاش کردن آن.( آنندراج ) :
ور ایدونکه این راز بیرون دهی
همی خنجر کینه را خون دهی.
کند پروانه شکر سوزش خویش.
از هرچه سبوپر کنی از سر وز پهلوش
زان چیز برون آید و بیرون دهد آغار.
ناصرخسرو ( دیوان ، تقوی ص 161 ).
رجوع به برون دادن شود. || کنایه از فاش کردن. آشکارا کردن. ( ناظم الاطباء ). بروز دادن : امیر را بر آن آورده بودند که وی را فروباید گرفت و امیر در خلوتی که کرده بود در راه چیزی بیرون داد از این باب. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 78 ).- بیرون دادن راز ؛ فاش کردن آن.( آنندراج ) :
ور ایدونکه این راز بیرون دهی
همی خنجر کینه را خون دهی.
فردوسی.
اگر بیرون دهم راز دل ریش کند پروانه شکر سوزش خویش.
زلالی ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: