پسين , عقبي , مانع , واقع در عقب , پشتي , عقب انداختن , پاگيرشدن , بازمانده کردن , مانع شدن , بتاخير انداختن , جلوگيري کردن از , نگهداشتن , مهار کردن , تاخير کردن , کند ساختن , معوق کردن , بتعويق انداختن , عقب افتاده , دير کار
اعق
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
اعق. [ اَ ع َق ق ] ( ع ن تف ) عاق تر. بعوق تر. نافرمانتر. ( یادداشت بخط مؤلف ). یقال : فلان اعق و احوب. ( از تاج العروس ذیل حوب ): فانت طلاق و الطلاق عزیمة ثلاث و من یخرق اعق و اظلم.
- امثال :
اعق من ذبیه . ( یادداشت بخط مؤلف ).
اعق من ضب . ( المزهر ص 299 ).
- امثال :
اعق من ذبیه . ( یادداشت بخط مؤلف ).
اعق من ضب . ( المزهر ص 299 ).
کلمات دیگر: