چیزی باشد سبز شبیه به ابریشم
جامه ٔ غوک
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
جامه غوک. [ م َ / م ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چیزی باشد سبز شبیه به ابریشم که در روی آب بهم میرسد. ( برهان ). گیاهی است سبز که در آب روید و آنرا چغزواره و سرند نیز نامند. ( شرفنامه منیری ). سبزیی باشد شبیه به ابریشم که بر روی آب و جوی و حوض بهمرسد و آنرا بعربی طحلب و بهندی گائی خوانند. ( آنندراج ). سبزیی است چون پشم ، روی آبهای کهنه پیدا شود. ثور. ثورالماء. جل وزق. چِغِزپازه. چغزلاوه. خزه. عِرمِض. غَلفَق. گاواب. غوک جامه. بزغسمه : اسپیروژیر :
چشم چون جامه غوک آب گرفته همه سال
لفج چون موزه خواجه حسن عیسی کژ.
نزیبد جز به اندام خبز دوک.
که از جامه غوک سازد کفن.
جامه غوکست زبرپوش او.
چشم چون جامه غوک آب گرفته همه سال
لفج چون موزه خواجه حسن عیسی کژ.
منجیک.
حریر عنکبوت و جامه غوک نزیبد جز به اندام خبز دوک.
خسرو دهلوی.
کنون مرده به اژدهائی چو من که از جامه غوک سازد کفن.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
بحر که باشد ز گهر جوش اوجامه غوکست زبرپوش او.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
|| جوی آب. || شَمَر. غدیر. ( برهان ).کلمات دیگر: