پاهنگه. [ هََ گ َ / گ ِ ] ( اِ مرکب ) کفش و پای افزار. || پابرنجن. پااورنجن. خلخال. ( برهان ). || پوزار و صاحب فرهنگ رشیدی گوید:پاهنگه ، پای برنجن و کفش. فردوسی گوید :
بدستان و دستینه در راز شد
بآهنگ پاهنگه دمساز شد.
و نظامی گوید :
برون کن پا از این پاهنگه تنگ
که کفش تنگ دارد پای را لنگ.
اما در اکثر نسخ بجای پاهنگه پاچیله مرقوم است - انتهی. چنانکه رشیدی متذکرشده است کلمه در شعر نظامی پاچیله یا پاچَپله است و اما در شعر فردوسی مجعول و مصنوع است و چنین بیتی درفردوسی نیست.
بدستان و دستینه در راز شد
بآهنگ پاهنگه دمساز شد.
و نظامی گوید :
برون کن پا از این پاهنگه تنگ
که کفش تنگ دارد پای را لنگ.
اما در اکثر نسخ بجای پاهنگه پاچیله مرقوم است - انتهی. چنانکه رشیدی متذکرشده است کلمه در شعر نظامی پاچیله یا پاچَپله است و اما در شعر فردوسی مجعول و مصنوع است و چنین بیتی درفردوسی نیست.