( صفت ) ۱- تازه گوی نو پرداز. ۲- خوش سخن نیکو گفتار. ۳- ( اسم ) سخن تازه لام خوش و بدیع .
تازه سخن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تازه سخن. [ زَ / زِ س ُ خ ُ / خ َ ] ( ص مرکب ) مجازاً، خوش سخن. نیکوگفتار. تازه گوی. نوپرداز :
گفتم کامروز کیست تازه سخن در جهان
گفت که خاقانی است بلبل باغ ثنا.
این تازه سخن که کردم ابداع
در روی زمین روان ببینم.
گفتم کامروز کیست تازه سخن در جهان
گفت که خاقانی است بلبل باغ ثنا.
خاقانی.
|| ( اِ مرکب ) سخن تازه. سخن نو. سخن خوش و بدیع : این تازه سخن که کردم ابداع
در روی زمین روان ببینم.
خاقانی.
کلمات دیگر: