چوبدستی که خر و گاو و سایر ستور را بدان رانند یا چوبی که در روی آن پارچه های مرطوب اندازند تا خشک شود .
خواز
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خواز. [ خ َ ] ( اِ ) چوبدستی که خر و گاو و سایر ستور را بدان رانند. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || چوبی که در روی آن پارچه های مرطوب اندازند تا خشک شود. ( ناظم الاطباء ).
خواز. [ خوا / خا ] ( اِ ) ظاهراً تزییناتی بوده که با چوب و پارچه شبیه به طاق نصرتهای کنونی برای جشن و شادی و افتخار کسی برپا می کردند. رجوع به خوازه شود.
خواز. [ خوا / خا ] ( اِ ) ظاهراً تزییناتی بوده که با چوب و پارچه شبیه به طاق نصرتهای کنونی برای جشن و شادی و افتخار کسی برپا می کردند. رجوع به خوازه شود.
خواز. [ خ َ ] (اِ) چوبدستی که خر و گاو و سایر ستور را بدان رانند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || چوبی که در روی آن پارچه های مرطوب اندازند تا خشک شود. (ناظم الاطباء).
خواز. [ خوا / خا ] (اِ) ظاهراً تزییناتی بوده که با چوب و پارچه شبیه به طاق نصرتهای کنونی برای جشن و شادی و افتخار کسی برپا می کردند. رجوع به خوازه شود.
کلمات دیگر: