( صفت ) ۱ - دارای ده زبان . ۲ - ده دله
ده زبان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ده زبان. [ دَه ْ زَ ] ( ص مرکب ) که به ده زبان سخن گوید. || کنایه از کسی که هر بار یک گونه حرف زند. متلون. مقابل یک دل و یک زبان :
دلارام گفت ای شه نیکدان
نه هر زن دودل باشد و ده زبان.
خود را چو خوشه پیش خسان ده زبان مخواه .
کای سوسن ده زبان چه بودت
کاندیشه من زبان ربودت.
دلارام گفت ای شه نیکدان
نه هر زن دودل باشد و ده زبان.
اسدی.
در گوشه ای بمیر و پی توشه حیات خود را چو خوشه پیش خسان ده زبان مخواه .
خاقانی.
و هر که چون سوسن ده زبان و چون لاله دو روی گشتست روزگارش به خنجر تیز چون بنفشه زبان از راه قفا بیرون کشیده است. ( سندبادنامه ص 17 ).کای سوسن ده زبان چه بودت
کاندیشه من زبان ربودت.
نظامی.
کلمات دیگر: