آنکه به درشتی سخن می گوید و بد آواز که دارای آهنگ خوشی نباشد .
تلخ گو
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تلخ گو. [ ت َ ] ( نف مرکب ) آنکه به درشتی سخن می گوید و بدآواز که دارای آهنگ خوشی نباشد. ( ناظم الاطباء ). تند و تیز و طعنه زن. ( ناظم الاطباء ) :
بخیلی که باشد خوش و تازه روی
بسی به زبخشنده تلخ گوی.
بخیلی که باشد خوش و تازه روی
بسی به زبخشنده تلخ گوی.
امیرخسرو.
کلمات دیگر: