ارمائیل. [ اِ ] ( اِخ ) اَرمایِل. نام پادشاه زاده ای است. آورده اند که دو پادشاه زاده بودند یکی ارمائیل و دیگری کرمائیل و ایشان بواسطه خیر خلق اﷲ، مطبخی ضحاک شدند و از آن دو تن آدمی که ضحاک میفرمود بکشند و مغز سر ایشان را بجهت مارانی که از کتف او برآمده بودند، حاضر سازند، یک تن را آزادمیکردند و بجای مغز سر او مغز سر گوسفند داخل میکردند، و هر گاه چندی جمع میشدند بهر کدام چند گوسفند داده میگفتند که بروید و در دشت و جاهای خراب ساکن شوید. گویند که کردان صحرانشین از اولاد آن جماعتند. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) ( سروری ) ( شعوری ) :
دو پاکیزه از گوهر پادشا
دو مرد گرانمایه پارسا
یکی نامش ارمایل پیش بین
دگر نام کرمایل پاک دین.
ارمائیل. [ اَ ] ( اِخ ) ارمئیل. شهری است از حدود مکران. شهری است با خواسته بسیار و بدریا نزدیک و بر کران بیابان نهاده. ( حدود العالم ). رجوع به ارمئیل شود.
دو پاکیزه از گوهر پادشا
دو مرد گرانمایه پارسا
یکی نامش ارمایل پیش بین
دگر نام کرمایل پاک دین.
فردوسی.
اما سبب آتش کردن ( ( سده ) ) و برداشتن آنست که بیوراسب توزیع کرده بود بر مملکت خویش دومرد هرروزی ، تا مغزشان بر آن دو ریش نهادندی که بر کتفهای او برآمده بود و او را وزیری بود نامش ارمائیل نیکدل و نیک کردار، از آن دو تن یکی را زنده یله کردی و پنهان او را بدماوندفرستادی. چون افریدون او را بگرفت ، سرزنش کرد و این ارمائیل گفت توانائی من آن بود که از دو کشته یکی را برهانیدمی ، و جمله ایشان از پس کوه اند. پس با وی استواران فرستاد تا بدعوی او نگرند. او کسی را پیش فرستاد و بفرمود تا هر کس بر بام خانه خویش آتش افروختند، زیراک شب بود و خواست تا بسیاری ایشان پدید آید. پس آن نزدیک افریدون بموقع افتاد و او را آزاد کردو بر تخت زرین نشاند و مسمغان نام کرد ای مَه ِ مغان. ( التفهیم بیرونی ص 258 ). رجوع به ارمایل شود.ارمائیل. [ اَ ] ( اِخ ) ارمئیل. شهری است از حدود مکران. شهری است با خواسته بسیار و بدریا نزدیک و بر کران بیابان نهاده. ( حدود العالم ). رجوع به ارمئیل شود.