۱ - ( صفت ) منسوب به ارمغان سوغاتی . ۲ - ( اسم ) ارمغان سوغات رهاورد .
ارمغانی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ارمغانی. [ اَ م َ ] ( اِ ) ارمغان. ( مؤید الفضلاء ). ( برهان ). یرمغان. راه آورد. ( اوبهی ) :
چو فکرت بمعراج معنی خرامد
همه حور عین آورد ارمغانی.
تو خود بیا که دگر هیچ درنمی باید.
چه از آن به ارمغانی که تو خویشتن بیائی.
حاجت نبود به ارمغانی.
بر دوستان ارمغانی برند.
دریغا جوانی ، جوانیم نیست.
چو فکرت بمعراج معنی خرامد
همه حور عین آورد ارمغانی.
کمال اسماعیل.
چه ارمغانی از این به که دوستار آیدتو خود بیا که دگر هیچ درنمی باید.
سعدی.
توچه ارمغانی آری که بدوستان فرستی چه از آن به ارمغانی که تو خویشتن بیائی.
سعدی.
آنرا که تو از سفر بیائی حاجت نبود به ارمغانی.
سعدی.
بدل گفتم از مصر قند آورندبر دوستان ارمغانی برند.
سعدی.
چه گنج است کان ارمغانیم نیست دریغا جوانی ، جوانیم نیست.
نظامی.
کلمات دیگر: