تلخ کردن روی . ترش کردن روی .
تلخ رویی کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تلخ رویی کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تلخ کردن روی. ترش کردن روی. بی دماغ شدن. ناخوش داشتن روی و جبین :
دیده با شور سرشکم تلخ رویی می کند
عاقبت از شورش اشکم دل دریا گرفت.
دیده با شور سرشکم تلخ رویی می کند
عاقبت از شورش اشکم دل دریا گرفت.
( مؤلف بهار عجم ).
کلمات دیگر: