کلمه جو
صفحه اصلی

درجان

فرهنگ اسم ها

اسم: درجان (دختر) (کردی، عربی) (تلفظ: dorjan) (فارسی: درجان) (انگلیسی: dorjan)
معنی: مروارید جان

فرهنگ فارسی


← درمان جایگزین زندان


لغت نامه دهخدا

درجان . [ دَ رَ ] (ع مص ) رفتن . (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). راه رفتن شخص یا سوسمار. (از اقرب الموارد). برفتن پیر و کودک . (المصادر زوزنی ). || به آخر رسیدن قوم . (از منتهی الارب ). مردن و منقرض شدن قوم . (از اقرب الموارد). و در مثل گویند: هوأکذب من دَب ّ و دَرَج َ؛ او دروغگوترین زندگان و مردگان است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پس نگذاشتن و براه خود رفتن . (از منتهی الارب ). مردن و از خود نسلی باقی ننهادن . (از اقرب الموارد). || درگذشتن ناقه از یک سال و بچه ندادن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || درنوردیدن نامه را. || سخت وزیدن باد. (از منتهی الارب ). || کمی راه رفتن کودک تازه به رفتار آمده . || فرستادن کسی را. (از ناظم الاطباء). دُروج . و رجوع به دروج وشد.


درجان. [ دَ رَ ] ( ع مص ) رفتن. ( از منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). راه رفتن شخص یا سوسمار. ( از اقرب الموارد ). برفتن پیر و کودک. ( المصادر زوزنی ). || به آخر رسیدن قوم. ( از منتهی الارب ). مردن و منقرض شدن قوم. ( از اقرب الموارد ). و در مثل گویند: هوأکذب من دَب و دَرَج َ؛ او دروغگوترین زندگان و مردگان است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پس نگذاشتن و براه خود رفتن. ( از منتهی الارب ). مردن و از خود نسلی باقی ننهادن. ( از اقرب الموارد ). || درگذشتن ناقه از یک سال و بچه ندادن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || درنوردیدن نامه را. || سخت وزیدن باد. ( از منتهی الارب ). || کمی راه رفتن کودک تازه به رفتار آمده. || فرستادن کسی را. ( از ناظم الاطباء ). دُروج. و رجوع به دروج وشد.

درجان. [ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار، واقع در 58هزارگزی جنوب شهسوار با 1000 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو صعب العبور است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

درجان . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار، واقع در 58هزارگزی جنوب شهسوار با 1000 تن سکنه . آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو صعب العبور است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


دانشنامه عمومی

درجان، روستایی است از توابع بخش خرم آباد شهرستان تنکابن در استان مازندران ایران.
آقای مهندس بیژن ابوالقاسمی و همکاران ایشان در کتاب های "کتاب سه هزار دهستانی از تنکابن" و "سیری در خرم آباد تنکابن شامل شهر خرم آباد و دهستان های بلده، دو هزار و سه هزار" و "کتاب پیشینهٔ طایفه ابوالقاسمی و اجمالی از دیگر طایفه های درجان" و وبلاگ خود به نام"درجان زادگاه من" توضیحات کاملی در مورد این روستا داده اند.
ضرب المثل های درجان
این روستا در دهستان سه هزار قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۹۶ نفر (۲۷خانوار) بوده است.ساکنان فعلی درجان طایفه های دولتشاهی، زرودی، صادقی، صالحی، ابوالقاسمی، ابوالحسنی، محسن نژاد، شاهنظری، یعقوبی نژاد، اسماعیل درجانی، قربانعلی نژاد و قاسمی می باشند. همچنین خانواده هایی همچون میرمحمدی ، رخیده ، پورصالحی، رخش بهار و غیره را نیز باید بر آنان افزود .هفت طایفهٔ صادقی، صالحی، ابوالقاسمی، ابوالحسنی، محسن نژاد، شاهنظری(محمدعلی)، اسماعیل درجانی و کسانی همچون قربانعلی نژاد، پورصالحی، رخش بهار، توغانی و رخیده که منشعب از هفت طایفه هستند اصلیت خود را ازسبزوار می دانند.
1- بِزبِز ویِنه، پَلِم چَرنِ. : بُزبُز می بیند پَلهم(علفی تلخ و بدمزه) می چرد.
این ضرب المثل در هنگام چشم و هم چشمی به کار می رود.2- تِ کُلاه رِ پَشم دَنی یَ. : کلاهت پشم ندارد.

فرهنگستان زبان و ادب

{DTAP} [اعتیاد] ← درمان جایگزین زندان

گویش مازنی

/darjaan/ از روستاهای سه هزار تنکابن

از روستاهای سه هزار تنکابن



کلمات دیگر: