کلمه جو
صفحه اصلی

دانک

فرهنگ فارسی

مصغردانه، دانه خرد، دان، دانه، آشی که باگندم وجووعدس وماش ونخودبپزند، هفت دانه
( اسم ) ۱ - مطلق دانه ( از گندم جو ماش عدس وجز اینها ) . ۲ - آشی که بهنگام دندان بر آوردن کودک با گندم و ماش و عدس و جز آنها و کله و پاچه گوسفند پزند و بخانه های خویشان و دوستان فرستند دانکو .
بعربی کشتی را گویند

فرهنگ معین

(نَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - هر نوع دانه . ۲ - آشی که با گندم و جو و ماش و عدس و مانند آنها پزند.

لغت نامه دهخدا

دانک . [ ن ُ ] (اِ) آن باشد که به وقت دندان برآوردن اطفال اقسام دانه ها از جنس گندم و جو و ماش و عدس و امثال آنها را با کله و پاچه ٔ گوسفند بپزند و بخانه های دوستان و خویشان و مصاحبان فرستند. (برهان ). آن بود که هرگاه دندان اطفال خواهد برآید آشی از گندم و جو و عدس و هر جنس غله پزند و بخانه ٔ دوستان فرستند و عقیده ٔ عوام آن است که چون این آش پزند و بخانه ٔ دوستان فرستند دندان طفل بآسانی برآید. (انجمن آرا) (آنندراج ).هرگاه طفل را دندان بدشواری برآید از هر جنس غله باهم ممزوج ساخته و کله ٔ گوسفند در میان آن کرده بپزند و بخانه های دوستان فرستند چه عقیده ٔ عوام آن است که بدین سبب دندان طفل بآسانی برخواهد آمد. دندانی . (در تداول مردم طهران ). || بمعنی قلقل و آن چیزی است که از برنج و گندم و ماش و عدس و لوبیا و باقلا و گوشت پزند و بیکدیگر فرستند خاصه در عشره ٔ محرم . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).


دانک . [ ] (اِ) امین الدوله گوید تخمی است شبیه به تودری سرخ و از آن ریزه تر و گیاه او بقدر شبری و در کوههای طبرستان و نواحی آن یافت میشود. گرم و تر و جهت علل بلغمی و سوداوی نافع و چون پنجاه درهم او را تا صد درهم بادوچندان آرد و گندم و قدری روغن نانها ترتیب داده تناول نمایند در تسخین بدن بی عدیل و فرزجه ٔ او در اعانت حمل مجرب و مخرج جنین است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).


دانک . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین . واقع در 36000گزی خاور آوج . سردسیر است و دارای 813 سکنه . آب آن از رودخانه ٔ سنگاوین است و محصول آنجا غلات و سیب زمینی و باغات انگور و گردو و قلمستان و عسل . شغل اهالی زراعت است و قالی و جاجیم بافی و راه آنجا مالروست واز طریق ورچند ماشین بدانجا میتوان برد. این ده را یل کرپی نیز گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


دانک . [ ن َ ] (اِخ ) نامی بیابان ولایت گتگن را بهند. (بیرونی ماللهند ص 99).


دانک . [ ن ُ ] (اِ) چاروادار بزبان دکن . در ملک دکن مهتر چاروار گویند. (برهان ).


دانک .[ ] (اِ) بعربی کشتی را گویند که برادر جهاز باشد و بر آن بر دریا و آب سفر کنند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). اما این لغت و ضبط آن در کتب لغت عرب دیده نشد، در صورت صحت محتمل است که لغت عامیانه باشد.


دانک. [ ن َ ] ( اِ مصغر ) مصغر دانه است مرکب از دانه و کاف تصغیر. || دانه باشد. ( اوبهی ). مطلق دانه را گویند اعم از گندم و جو و ماش و عدس و غیره. ( برهان ). دان. دانه. ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). حب. حبه :
ازین تاختن گوز و ریدن براه
نه دانک نه عز و نه نام و نه گاه.
طیان.
بسا کس که یک دانک ندهد بتیغ
چو خوش گوئیش جان ندارد دریغ.
اسدی.
اندر همه سیستان از هیچکس یک من کاه نستدند و هیچکس را بیک دانک زیان نکردند. ( تاریخ سیستان ).
شهر را غربال کردم در طلب
دانک پالوده بر پیدا نشد.
ظهوری.
و رجوع به دانه و نیز رجوع به دان شود. || در ترکیب کاردانک کلمه مرکب است از کاردان ، نعت فاعلی مرکب مرخم ، یعنی کارداننده و کاف.

دانک. [ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین. واقع در 36000گزی خاور آوج. سردسیر است و دارای 813 سکنه. آب آن از رودخانه سنگاوین است و محصول آنجا غلات و سیب زمینی و باغات انگور و گردو و قلمستان و عسل. شغل اهالی زراعت است و قالی و جاجیم بافی و راه آنجا مالروست واز طریق ورچند ماشین بدانجا میتوان برد. این ده را یل کرپی نیز گویند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).

دانک. [ ] ( اِ ) امین الدوله گوید تخمی است شبیه به تودری سرخ و از آن ریزه تر و گیاه او بقدر شبری و در کوههای طبرستان و نواحی آن یافت میشود. گرم و تر و جهت علل بلغمی و سوداوی نافع و چون پنجاه درهم او را تا صد درهم بادوچندان آرد و گندم و قدری روغن نانها ترتیب داده تناول نمایند در تسخین بدن بی عدیل و فرزجه او در اعانت حمل مجرب و مخرج جنین است. ( تحفه حکیم مؤمن ).

دانک. [ ن َ ] ( اِخ ) نامی بیابان ولایت گتگن را بهند. ( بیرونی ماللهند ص 99 ).

دانک. [ ن ُ ] ( اِ ) آن باشد که به وقت دندان برآوردن اطفال اقسام دانه ها از جنس گندم و جو و ماش و عدس و امثال آنها را با کله و پاچه گوسفند بپزند و بخانه های دوستان و خویشان و مصاحبان فرستند. ( برهان ). آن بود که هرگاه دندان اطفال خواهد برآید آشی از گندم و جو و عدس و هر جنس غله پزند و بخانه دوستان فرستند و عقیده عوام آن است که چون این آش پزند و بخانه دوستان فرستند دندان طفل بآسانی برآید. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).هرگاه طفل را دندان بدشواری برآید از هر جنس غله باهم ممزوج ساخته و کله گوسفند در میان آن کرده بپزند و بخانه های دوستان فرستند چه عقیده عوام آن است که بدین سبب دندان طفل بآسانی برخواهد آمد. دندانی. ( در تداول مردم طهران ). || بمعنی قلقل و آن چیزی است که از برنج و گندم و ماش و عدس و لوبیا و باقلا و گوشت پزند و بیکدیگر فرستند خاصه در عشره محرم. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی کتابخانه مؤلف ).

دانک . [ ن َ ] (اِ مصغر) مصغر دانه است مرکب از دانه و کاف تصغیر. || دانه باشد. (اوبهی ). مطلق دانه را گویند اعم از گندم و جو و ماش و عدس و غیره . (برهان ). دان . دانه . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). حب . حبه :
ازین تاختن گوز و ریدن براه
نه دانک نه عز و نه نام و نه گاه .

طیان .


بسا کس که یک دانک ندهد بتیغ
چو خوش گوئیش جان ندارد دریغ.

اسدی .


اندر همه سیستان از هیچکس یک من کاه نستدند و هیچکس را بیک دانک زیان نکردند. (تاریخ سیستان ).
شهر را غربال کردم در طلب
دانک پالوده بر پیدا نشد.

ظهوری .


و رجوع به دانه و نیز رجوع به دان شود. || در ترکیب کاردانک کلمه مرکب است از کاردان ، نعت فاعلی مرکب مرخم ، یعنی کارداننده و کاف .

فرهنگ عمید

آشی که با گندم و جو و عدس و ماش و نخود و امثال آن ها بپزند، آش هفت دانه.
هر نوع دانه از ماش، عدس، گندم، جو، و مانند آن ها، دانۀ خرد، دان، دانه.

هر نوع دانه از ماش، عدس، گندم، جو، و مانند آن‌ها؛ دانۀ خرد؛ دان؛ دانه.


آشی که با گندم و جو و عدس و ماش و نخود و امثال آن‌ها بپزند؛ آش هفت‌دانه.


دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۵°۳۰′۳۳″شمالی ۴۹°۳۵′۱۱″شرقی / ۳۵٫۵۰۹۲۵°شمالی ۴۹٫۵۸۶۳۳°شرقی / 35.50925; 49.58633
جمعیت این روستا طبق سر شماری سال ۱۳۸۵ تعداد ۳۷۴ نفر و ۹۲ خانوار می باشد.
دین مردم اسلام و مذهبشان شیعه جعفری است.
این روستا از توابع بخش کلنجین , شهرستان بوئین زهرا استان قزوین می باشد و در منتهی الیه جنوب شرقی استان و همجوار استان مرکزی قراردارد، فاصله روستا با شهرستان بوئین زهرا حدود ۱۰۰ کیلومتر است، همه مردم روستا به گویش آذری سخن می گویند، روستا با قرار گرفتن در کنار روخانه و بهره مندی از منابع آبی مناسب، از پوشش گیاهی خوب برخوردار بوده و یکی از سرسبزترین روستاهای استان می باشد، وجود. تاکستان های (باغ انگور) گسترده و درختان سربه فلک کشیده گردو و سایر میوه ها این روستا را به یکی از معروفترین روستاهای استان تبدیل کرده است، سایر محصولات کشاورزی روستا عباتند از گندم، جو، حبوبات و...، زنان روستایی علاوه بر کمک در امور کشاورزی و باغداری در زمینه صنایع دستی مانند قالیبافی، بافت دستکش و جوراب و سایر اقلام ضروری که عمدتاً از پشم گوسفندان در افزایش درآمد خانواده نقش زیادی دارند.
جنگل ها، باغ های انگور و رودخانه چهار فصل و تپه ماهور های که در اردیبهشت ما سر سبزیش بهشت را تداعی می کند.

دانک (آوج). دانک روستایی در ایران است که در دهستان خرقان شرقی واقع شده است. دانک ۳۷۴ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای ایران

فرهنگستان زبان و ادب

{pyrenoid} [زیست شناسی] ساختاری کوچک و بی رنگ در سبزدیسۀ برخی از جلبک ها که نشاسته در آن تشکیل و ذخیره می شود


کلمات دیگر: