قبر . گور
ودع
فرهنگ فارسی
قبر . گور
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
ودع. [ وَ دَ ] ( ع اِ ) یربوع. ( اقرب الموارد ). کلاکموش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و آن موش دشتی و صحرایی است. ( منتهی الارب ). || صدف سوخته. ( ذخیره خوارزمشاهی ). سفیدمهره را گویند و آن نوعی از صدف است که عوام گوش ماهی گویند و بعضی گفته اند که مهره ای است سفید و از دریا برمی آید و آن را به فارسی کجک میخوانند و توتیای اکبر همان است. و آن را بسوزندو در داروهای چشم به کار برند. گویند عربی است. ( برهان ) ( آنندراج ). رجوع به تحفه حکیم مؤمن و مخزن الادویه شود. بادمهره. سفیدمهره. گوش ماهی. ( بحر الجواهر ). صدف خرد که به جای نقود در هند متداول بوده است. ( اخبار الصین و الهند ص 13 ). واحد آن ودعه. ج ِ، ودعات. ( اقرب الموارد ). || ج ِ ودعة و آن شبه سپید است که از دریا برآرند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به ودعة شود.
ودع. [ وَ دَ ] ( اِخ ) ( ذات الَ... ) رجوع به ذات الودع شود.
ودع . [ وَ ] (ع اِ) قبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گور. (ناظم الاطباء). رجوع به ودیع شود. || محوطه ای که گرداگرد گور باشد. (منتهی الارب ). گور یا محوطه ٔ گرداگرد آن . (آنندراج ) (اقرب المورد). || کلاکموش . وَدَع . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || هدف . (از اقرب الموارد). غرض . (اقرب الموارد). ج ، ودوع . (از اقرب الموارد). || مهره های سفید یا صدف که از دریا استخراج کنند و برای دفع چشم زخم به خود آویزند. (اقرب الموارد). رجوع به ودع شود. || (مص ) بدرود کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وداع نمودن در وقت کوچ کردن . (ناظم الاطباء). || جامه را در جامه ٔ دیگر نهادن و نگاه داشتن آن را در آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || ساکن و مستقر شدن . (از اقرب الموارد). || آرامش یافتن . (اقرب الموارد). || ترک کردن و سپردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و قرائت شده است بطور شاذ ماوَدَعَک َربک . (منتهی الارب ). دست بداشتن . (المصادر زوزنی ).
ودع . [ وَ دَ ] (اِخ ) (ذات الَ ...) رجوع به ذات الودع شود.
ودع . [ وَ دَ ] (ع اِ) یربوع . (اقرب الموارد). کلاکموش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و آن موش دشتی و صحرایی است . (منتهی الارب ). || صدف سوخته . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سفیدمهره را گویند و آن نوعی از صدف است که عوام گوش ماهی گویند و بعضی گفته اند که مهره ای است سفید و از دریا برمی آید و آن را به فارسی کجک میخوانند و توتیای اکبر همان است . و آن را بسوزندو در داروهای چشم به کار برند. گویند عربی است . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن و مخزن الادویه شود. بادمهره . سفیدمهره . گوش ماهی . (بحر الجواهر). صدف خرد که به جای نقود در هند متداول بوده است . (اخبار الصین و الهند ص 13). واحد آن ودعه . ج ِ، ودعات . (اقرب الموارد). || ج ِ ودعة و آن شبه سپید است که از دریا برآرند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به ودعة شود.
فرهنگ عمید
دانشنامه اسلامی
معنی وُدّاً: موّدت - دوست داشتنی که آثارش در عمل ظاهر گردد - محبّت ( در مورد آیه "إِنَّ ﭐلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ﭐلصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ ﭐلرَّحْمَـٰنُ وُدّاً " در روایات شیعه و سنی آمده است که منظور این است که خدای متعال محبّت امیر المؤمنین علی عل...
معنی وَدّاً: نامی یکی از پنج بت معروف که در زمان حضرت نوح پرستیده می شدند این بت متعلق به قبیله کلب بوده است
تکرار در قرآن: ۴(بار)
ترک کردن. «وَدَعَ الشَّیْء: تَرَکَهُ» در اقرب الموارد گوید: علماء نحو گفتهاند: عرب ماضی و مصدر واسم فاعل «یدع» را کشتهاند ولی ماضی آن در بعضی از اشعار عرب آمده است ممکن است مراد نحویها قلت استعمال باشد. . به کفار و منافقان اطاعت نکن و از اذیتیکه میکنند چشم پوش و نادیده بگیر و بر خدا توکل کن. * . تودیع به معنی پشت سر گذاشتن است یعنی خدا تو را پشت سرنگذاشته (ترک نکرده) و دشمن نداشته است. * . . راجع به این دو آیه رجوع شود به «قرر- مستقر».