singly
یک یک
فارسی به انگلیسی
one by one
مترادف و متضاد
تنها، فردا، جدا جدا، به تنهایی، یکان یکان، انفرادا، یک یک، فردا فرد
فرهنگ فارسی
(اسم ) مقیاس متداول درمیان گراورسازان برای تهی. گراورها و کلیشه هایی که درست معادل عکس تصویر اصلی باشد.
فرد فرد یکی یکی
فرد فرد یکی یکی
لغت نامه دهخدا
یک یک. [ ی َ ی َ / ی ِ ی ِ ] ( ق مرکب ، اِ مرکب ) فردفرد. یکی یکی. یک نفر یک نفر. یک عدد یک عدد: شاگردان یک یک از در بیرون می روند. تک تک :
لاجرم گویی که یک یک ذره را
در درون پرده ای باری دگر.
لاجرم گویی که یک یک ذره را
در درون پرده ای باری دگر.
عطار.
و به گاه خلوت و فرصت یک یک را عرضه می دارد تا نشان می فرماید. ( تاریخ غازانی ص 333 ). و رجوع به یکی شود.فرهنگ عمید
۱. تک تک، یکی یکی.
۲. یکی پس از دیگری.
۲. یکی پس از دیگری.
دانشنامه عمومی
یَکْ یَکْ:(yakyak) در گویش گنابادی یعنی یکی یکی ، تَک تَک ، به نوبت رفتن
گویش مازنی
واحدی برابر با هم در تقسیم تولیدات کشاورزی،در نظام تولیدی ...
/yek yek/ واحدی برابر با هم در تقسیم تولیدات کشاورزی، در نظام تولیدی ارباب رعیتی برابر با: یک یکم فارسی
جدول کلمات
یکان
کلمات دیگر: