مترادف اثاثه : اثاثیه، اسباب، رخت، کالا، لوازم، متاع
اثاثه
مترادف اثاثه : اثاثیه، اسباب، رخت، کالا، لوازم، متاع
فارسی به انگلیسی
equipment, household furniyure
فارسی به عربی
اثاث , امتعة
مترادف و متضاد
لوازم، کمک، کار، یاری، سابقه، وظیفه، خدمت، بنگاه، تشریفات، عبادت، استخدام، اثاثه، سرویس، نوکری، زاوری، درخت سنجد، یک دست ظروف، نظام وظیفه
سامان، اسباب، مبل، وسایل، اثاثه، اثای خانه، پایه مبل و صندلی
اثاثه
اثاثه
اثاثیه، اسباب، رخت، کالا، لوازم، متاع
فرهنگ فارسی
واحداثاث به معنی کالا ومتاع ومال
بانبوه شدن موی و نبات و شاخ و برگ
بانبوه شدن موی و نبات و شاخ و برگ
لغت نامه دهخدا
اثاثه. [ اَ ث َ ] ( ع مص ) بانبوه شدن موی و نبات و شاخ درخت. ( تاج المصادر ). || کلان سرین شدن ( زن ). ( منتهی الارب ).
اثاثه. [ اَ ث َ ] ( ع اِ ) واحد اثاث. ( منتهی الارب ).
اثاثه. [ اُ/اَ ث َ ] ( اِخ ) نامی از نامهای عرب از آن جمله نام پدر مسطح صحابی. ( منتهی الارب ).
اثاثه. [ اَ ث َ ] ( ع اِ ) واحد اثاث. ( منتهی الارب ).
اثاثه. [ اُ/اَ ث َ ] ( اِخ ) نامی از نامهای عرب از آن جمله نام پدر مسطح صحابی. ( منتهی الارب ).
اثاثه . [ اَ ث َ ] (ع اِ) واحد اثاث . (منتهی الارب ).
اثاثه . [ اَ ث َ ] (ع مص ) بانبوه شدن موی و نبات و شاخ درخت . (تاج المصادر). || کلان سرین شدن (زن ). (منتهی الارب ).
اثاثه . [ اُ/اَ ث َ ] (اِخ ) نامی از نامهای عرب از آن جمله نام پدر مسطح صحابی . (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
کالا، متاع، مال.
کلمات دیگر: