کلمه جو
صفحه اصلی

یکان

فارسی به انگلیسی

unity, module, single, unit, whole, momentarily, split second

module, single, unit, unity, whole


فارسی به عربی

لحظة

مترادف و متضاد

flash (اسم)
خود ستایی، جلوه، برق، فلاش، تلالو، لحظه، فلاش عکاسی، تشعشع، روشنایی مختصر، یک ان، بروز ناگهانی

فرهنگ فارسی

یکه، یگانه، بی همتا
۱- یک یک : تاچون ازصید چیزی نماند مگر یکان و دوگان مجروح ومهزول ... . یا یکان یکان . یک یک یکایک . ۲- ( صفت ) یگانه تک منفرد : ورا نگویم از ارکان دولست یکی که اوبجاه زارکان دولست یکان . (صحاح الفرس )

فرهنگ معین

( ~. ) ۱ - (ق . ) یک یک . ۲ - (ص . ) یگانه ، تک ، منفرد.

لغت نامه دهخدا

یکان. [ ی َ / ی ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) واحد. تنها. تا. یکتا. یگان :
ز هر سو گوان سر برافراختند
یکان و دوگانه همی تاختند.
فردوسی.
اینجا همی یکان و دوگان قرمطی کشد
زینان به ری هزار بیابد به یک زمان.
فرخی.
کوه کوبان را یکان اندرکشیده زیر داغ
بادپایان را دوگان اندر کمند افکنده خوار.
فرخی.
من از تو همی مال توزیع خواهم
بدین خاصگانت یکان و دوگانی.
منوچهری.
|| ( اِ ) آحاد. ( التفهیم ) ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. (ریاضی ) آخرین رقم سمت راست هر عدد طبیعی.
۲. (صفت ) [قدیمی] یگانه، بی همتا: ورا نگویم از ارباب دولت است یکی / که او به جاه ز ارکان دولت است یکان (سوزنی: صحاح الفرس: یکان ).

دانشنامه عمومی

یکان (مجله)
یکان (یمن)

پیشنهاد کاربران

یکه

بی همتا

آحاد

با سرعت، با شتاب


کلمات دیگر: