بار زدن
فارسی به انگلیسی
alloy, load
فارسی به عربی
حمل
مترادف و متضاد
بار کردن، پر کردن، گرانبار کردن، بار زدن، بار گیری شدن، تفنگ یا سلاحی را پر کردن
فرهنگ فارسی
حمل کردن بار چیدن بار
لغت نامه دهخدا
بار زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب )حمل کردن بار. چیدن بار. پر کردن وسیله نقلیه از بار. بار کردن چارپا: بارها را بکامیون بزن. || قپان کردن بار. || آنچه از فلز کم بهادر زر و سیم کنند. عیار. || خریدن بار.
کلمات دیگر: