کلمه جو
صفحه اصلی

پرت


مترادف پرت : بعید، دنج، دورافتاده، دور، بی مورد، ناآگاه، ناوارد، رها، متروک، چپه، واژگون، بی معنی، کشکی، لاطائل، مزخرف، مهمل

متضاد پرت : نزدیک، وارد

فارسی به انگلیسی

distracted, flung, thrown down, out of the way, outlying, straggling, digressed, deviated, out, nonsense, silly talk, digressive, out - of - the - way, devated

flung, thrown down, outlying, straggling, out - of - the - way, devated, digressed


retired, afield, desolate, desultory, port, secluded, solitary, wide


فارسی به عربی

اقذف , الی وراء , انفرادی , عریض , من

مترادف و متضاد

۱. بعید، دنج، دورافتاده، دور
۲. بیمورد، ناآگاه، ناوارد
۳. رها، متروک
۴. چپه، واژگون
۵. بیمعنی، بیمورد، کشکی، لاطائل، مزخرف، مهمل ≠ نزدیک، وارد


bullshit (اسم)
مزخرف، پرت

pier (اسم)
لنگر گاه، موج شکن، پایه پل، پرت، ستون، اسکله، جرز

port (اسم)
لنگر گاه، پرت، مخرج، درب، درگاه، در رو، بندرگاه، بندر، بندر ورودی، مبدا مسافرت، دورازه، شراب شیرین

out-of-the-way (صفت)
دور، پرت، دنج، دور دست، غیرقابل دسترس

departed from the subject (صفت)
پرت

flung (صفت)
پرت

digressed (صفت)
پرت

desultory (صفت)
بی ترتیب، بی قاعده، پرت، درهم و برهم، بی ربط

outlying (صفت)
دور افتاده، پرت، دور از مرکز

straggly (صفت)
اواره، دور افتاده، پرت، پراکنده

deviated (صفت)
منحرف، پرت

wide (صفت)
وسیع، نامحدود، فراخ، پهناور، پهن، عریض، گشاد، پرت، بسیط، زیاد، کاملا باز

solitary (صفت)
مجرد، تنها، پرت، منزوی، تک، منفرد

بعید، دنج، دورافتاده، دور ≠ نزدیک، وارد


بی‌مورد، ناآگاه، ناوارد


رها، متروک


چپه، واژگون


بی‌معنی، بی‌مورد، کشکی، لاطائل، مزخرف، مهمل


فرهنگ فارسی

دور، کنار، منحرف، بندر، بندرگاه، جای ایستادن وبارگیری کردن کشتی
( اسم ) اسباب خرده و ریز. متفرقه.
شهری در اکس

فرهنگ معین

(پَ ) (ص . ) (عا. ) ۱ - بی معنی ، مزخرف . ۲ - منحرف .
(پِ. ) (اِ. ) (عا. ) اسباب خرده و ریزة متفرقه .

(پَ) (ص .) (عا.) 1 - بی معنی ، مزخرف . 2 - منحرف .


(پِ.) (اِ.) (عا.) اسباب خرده و ریزة متفرقه .


لغت نامه دهخدا

پرت . [ پ َ ] (ص ) در تداول عوام ، سخن ناروا و نا به وجه . چرند و پرند. پرت و پلا. ترت و پرت . || از راه به یکسو شو! بَرد! :
در زمانیشان بسازد تَرت و مَرت
کس نیارد گفتنش از راه پرت !

مولوی .


|| منحرف از صواب .
- از مرحله پرت بودن ؛ از موضوع سخن یا از حقیقت امر دور بودن .
- پرت افتادن ؛ دور و تنها افتادن : خانه ٔ شما پرت افتاده است .
- پرت شدن (از جائی ) ؛ فرود افتادن از آن .
- پرت شدن حواس ؛ سهو کردن . از موضوع سخن دور افتادن به سهو. مشوش و مضطرب حواس شدن .
- پرت کردن ؛ فرود افکندن . پائین انداختن . هبوط دادن . هابط کردن . با سختی چیزی یا کسی را فرو افکندن از جائی بلند. بقوت افکندن چیزی دور از خود. پرانیدن . بقوت افکندن . انداختن :سنگ پرت کردن .
- پرت کردن حواس کسی را یا پرت کردن کسی را ؛ او را مشوش و مضطرب ساختن . به اشتباه افکندن . اغوا کردن .
- پرت گفتن ؛ پرت و پلا گفتن . ترت و پرت گفتن . هذیان گفتن ، ژاژ خائیدن . وِل گفتن . دَری وری گفتن . چرند و پرند گفتن . چرند اندر چرار گفتن . نسنجیده گفتن .

پرت . [ پ ِ ] (اِخ ) شهری در اِکُس (اسکاتلند) مرکز کنت نشینی به همین نام که در کنارتی واقع است با 35000 تن سکنه و کنت نشین پرت 125500 تن سکنه دارد.


پرت . [ پ ِ ](اِخ ) شهری به استرالیا مرکز ناحیه ٔ استرالیای غربی دارای 204000 تن سکنه .


پرت. [ پ ِ ]( اِخ ) شهری به استرالیا مرکز ناحیه استرالیای غربی دارای 204000 تن سکنه.

پرت. [ پ ِ ] ( اِخ ) شهری در اِکُس ( اسکاتلند ) مرکز کنت نشینی به همین نام که در کنارتی واقع است با 35000 تن سکنه و کنت نشین پرت 125500 تن سکنه دارد.

پرت. [ پ َ ] ( ص ) در تداول عوام ، سخن ناروا و نا به وجه. چرند و پرند. پرت و پلا. ترت و پرت. || از راه به یکسو شو! بَرد! :
در زمانیشان بسازد تَرت و مَرت
کس نیارد گفتنش از راه پرت !
مولوی.
|| منحرف از صواب.
- از مرحله پرت بودن ؛ از موضوع سخن یا از حقیقت امر دور بودن.
- پرت افتادن ؛ دور و تنها افتادن : خانه شما پرت افتاده است.
- پرت شدن ( از جائی ) ؛ فرود افتادن از آن.
- پرت شدن حواس ؛ سهو کردن. از موضوع سخن دور افتادن به سهو. مشوش و مضطرب حواس شدن.
- پرت کردن ؛ فرود افکندن. پائین انداختن. هبوط دادن. هابط کردن. با سختی چیزی یا کسی را فرو افکندن از جائی بلند. بقوت افکندن چیزی دور از خود. پرانیدن. بقوت افکندن. انداختن :سنگ پرت کردن.
- پرت کردن حواس کسی را یا پرت کردن کسی را ؛ او را مشوش و مضطرب ساختن. به اشتباه افکندن. اغوا کردن.
- پرت گفتن ؛ پرت و پلا گفتن. ترت و پرت گفتن. هذیان گفتن ، ژاژ خائیدن. وِل گفتن. دَری وری گفتن. چرند و پرند گفتن. چرند اندر چرار گفتن. نسنجیده گفتن.

فرهنگ عمید

۱. دورافتاده.
۲. کنار.
۳. منحرف.
* پرت شدن: (مصدر لازم ) افتادن از بالا به پایین، فرو افتادن.
* پرت کردن: (مصدر متعدی )
۱. دور افکندن.
۲. انداختن کسی یا چیزی از بالا به پایین، یا از جایی به جای دیگر.
* پرت وپلا:
۱. پراکنده، پخش.
۲. سخنان بیهوده و بی معنی، چرندوپرند.
ضایعات مادۀ اولیه در جریان تولید.

۱. دورافتاده.
۲. کنار.
۳. منحرف.
⟨ پرت شدن: (مصدر لازم) افتادن از بالا به پایین؛ فرو افتادن.
⟨ پرت کردن: (مصدر متعدی)
۱. دور افکندن.
۲. انداختن کسی یا چیزی از بالا به پایین، یا از جایی به جای دیگر.
⟨ پرت‌وپلا:
۱. پراکنده؛ پخش.
۲. سخنان بیهوده و بی‌معنی؛ چرندوپرند.


ضایعات مادۀ اولیه در جریان تولید.


دانشنامه عمومی

پرت در معانی مختلفی به کار می رود.

گویش مازنی

/pert/ صدای بز - کثافت ۳تکه & لفظی به هنگام مسخره کردن – شیشکی

۱صدای بز ۲کثافت ۳تکه


لفظی به هنگام مسخره کردن – شیشکی


واژه نامه بختیاریکا

( پِرت * ) غذا یا هر چیز خورده شده که بالا بیاید و درون گلو گیرکند
( پَرت ) پتار؛ مقاومت؛ طاقت؛ استحکام. مثلاً پَرت نَوردن یعنی مقاومت نکردن؛ طاقت نیاوردن
تکه؛ قطعه؛ کمی
بِرق؛ هات؛ پِرد؛ وِلِنگَر؛ور
چُمبَه

جدول کلمات

بندر , بندرگاه, دور, کنار, منحرف, دور افتاده

پیشنهاد کاربران

پرُت یا پارُت ( Parrot ) واژه ای انگلیسی است به معنی طوطی.
«به طرف کوههای بی بی شهربانو رفتیم. یک خرگوش حضرت والا شکار فرمودند. [. . . ] بعد اردک زیاد در هوا نمایان شد. من یک تیر در هوا انداختم نخورد. کبوتر هم زیاد بود. پرت زیادی هم بود. [. . . ] چای صرف شد. نماز را به جا آوردیم . آقای عماد السلطنه یک پرت زدند. محمد میرزا هم یک پرت زد».
قهرمان میرزا عین السلطنه: روزنامه خاطرات عین السلطنه ( جلد اول ) ، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار ، انتشارات اساطیر 1374 ، ص 148

در زبان لری بختیاری به معنی
پرتاب
Pert

از دست رفتن - هدر رفتن

اوت


کلمات دیگر: