harmful
پرگزند
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
ضار
مترادف و متضاد
مضر، موذی، پرگزند
فرهنگ فارسی
( صفت ) پر زیان پر ضرر پر آسیب .
لغت نامه دهخدا
پرگزند. [ پ ُ گ َ زَ ] ( ص مرکب ) پرزیان. پرضرر. بسیارغم. بسیاراندوه. پرآسیب. بلا :
همان پرگزندان که نزد تواَند
که تیره شبان اورمزد تواَند
همی داد خواهند تختت بباد
بدان تا نباشی بگیتی تو شاد.
نبشتند نزدیک آن پرگزند [ ساوه شاه ].
که ای بدکنش ریمن پرگزند.
دل شادمان پرگزندش کنید.
ز جادو و آهرمن پرگزند.
کدام است آهرمن زورمند.
اگر شهریاری نباشد بلند.
کدام است بی دانش پرگزند.
بدین شهر با او بزندان بدند.
میان شبستان نوشین روان.
مکش در زمان بازدارش به بند.
همان پرگزندان که نزد تواَند
که تیره شبان اورمزد تواَند
همی داد خواهند تختت بباد
بدان تا نباشی بگیتی تو شاد.
فردوسی.
بفرمود [ هرمز پسر نوشروان ] تا نامه پندمندنبشتند نزدیک آن پرگزند [ ساوه شاه ].
فردوسی.
بگرگین یکی بانگ برزد بلندکه ای بدکنش ریمن پرگزند.
فردوسی.
چو آید بدان مرز بندش کنیددل شادمان پرگزندش کنید.
فردوسی.
سخن رفت چندی ز افسون و بندز جادو و آهرمن پرگزند.
فردوسی.
بدو گفت زین شوم ده پرگزندکدام است آهرمن زورمند.
فردوسی.
همه پادشاهی شود پرگزنداگر شهریاری نباشد بلند.
فردوسی.
بپرسید دانش کرا سودمندکدام است بی دانش پرگزند.
فردوسی.
بسی بسته و پرگزندان بدندبدین شهر با او بزندان بدند.
فردوسی.
چنین پرگزندی دلیر و جوان میان شبستان نوشین روان.
فردوسی.
گر آری بکف دشمن پرگزندمکش در زمان بازدارش به بند.
اسدی.
فرهنگ عمید
کسی یا چیزی که بسیار آسیب و گزند برساند، پرآسیب، پرزیان: گر آری به کف دشمن پرگزند / مکش درزمان بازدارش به بند (اسدی: ۲۴۳ ).
پیشنهاد کاربران
خطرناک
کلمات دیگر: