بارگیری کردن
فارسی به انگلیسی
to load
freight, load
فارسی به عربی
میناء
مترادف و متضاد
بردن، حمل کردن، بارگیری کردن، ببندر اوردن، ترابردن
بار کردن، با ملاقه خالی کردن، بارگیری کردن
لغت نامه دهخدا
بارگیری کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) انباشتن و بستن. بر ستور یا کشتی و مانند آن نهادن حمل را. بارگیری کردن کشتی ، پر کردن آن به محمولات. || در تداول عامه ، بسیار خوردن.
کلمات دیگر: