موجع
پر ازار
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
خبیی، فاسد، مضر، بد، شریر، بدکار، زیان اور، شریرانه، پر ازار
مضر، موذی، پر ازار
سرکش، زیان اور، خطر ناک، متمرد، پر ازار، بدخواه، بدخیم، بدطینت، صدمه رسان، کینه جو
فرهنگ فارسی
( پر آزار ) ( صفت )۱- سخت رنجیده و دردمندسخت آزرده.
لغت نامه دهخدا
( پرآزار ) پرآزار. [ پ ُ ] ( ص مرکب ) سخت آرزده. سخت رنجیده و دردمند :
دل من پرآزار از آن بدسگال
نبد دست من چیره بر بدهمال.
یکی گفت اسفندیار از پدر
پرآزار گشت و بپیچید سر.
برآشفت و اندر سخن داد داد
گرانمایه کسری ورا یار گشت
دل مرد بیدین پرآزار گشت.
فزونتر بر آن دل پرآزار گشت.
ز بیشی بکژی نهادند روی
پرآزار گشتند و پرخاشجوی.
پرآزار گشتند و پرخاشجوی.
دل من پرآزار از آن بدسگال
نبد دست من چیره بر بدهمال.
بوشکور.
اغلب با گشتن ترکیب شود : یکی گفت اسفندیار از پدر
پرآزار گشت و بپیچید سر.
فردوسی.
چو بشنید گفتار موبد قبادبرآشفت و اندر سخن داد داد
گرانمایه کسری ورا یار گشت
دل مرد بیدین پرآزار گشت.
فردوسی.
به ایران کنون کار دشوار گشت فزونتر بر آن دل پرآزار گشت.
فردوسی.
|| سخت آزاردهنده : ز بیشی بکژی نهادند روی
پرآزار گشتند و پرخاشجوی.
فردوسی.
ز کندی به تیزی نهادند روی پرآزار گشتند و پرخاشجوی.
فردوسی.
فرهنگ عمید
( پرآزار ) ۱. بسیارآزرده، سخت رنجیده، دردمند: دل من پرآزار از آن بدسگال / نبد دست من چیره بر بدهمال (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۱۰۳ ).
۲. بسیارآزاردهنده: ز کندی به تیزی نهادند روی / پرآزار گشتند و پرخاش جوی (فردوسی: لغت نامه: پرآزار ).
۲. بسیارآزاردهنده: ز کندی به تیزی نهادند روی / پرآزار گشتند و پرخاش جوی (فردوسی: لغت نامه: پرآزار ).
کلمات دیگر: