freight, lade, load, pile, superimpose, weight
بار کردن
فارسی به انگلیسی
to load
فارسی به عربی
حمل , وزن
عبء , علبة
عبء , علبة
حمل , وزن
مترادف و متضاد
تحریک کردن، اماده کردن، بار کردن، بتونه کاری کردن، تفنگ را پر کردن، قبلا تعلیم دادن
بار کردن، تحمیل کردن، سنگین بار کردن
انباشتن، باد کردن، بار کردن، سیر کردن، پر کردن، پر شدن، متراکم وانباشته کردن، نسخه پیچیدن، اکندن
بار کردن، پر کردن، گرانبار کردن، بار زدن، بار گیری شدن، تفنگ یا سلاحی را پر کردن
سنگین کردن، بار کردن
بردن، توده کردن، بار کردن، قرار دادن، بسته کردن، بسته بندی کردن، بزور چپاندن
حمل کردن، بار کردن، گرانبار کردن
بار کردن، با ملاقه خالی کردن، بارگیری کردن
بار کردن، خفت کردن، تنگ هم چیدن
فرهنگ فارسی
حمل بار کردن
1. در برنامهنویسی، کپی کردن دادهها از حافظۀ اصلی به ثبات دادهها 2. کپی کردن برنامهای از یک افزارۀ ذخیرهسازی به حافظه برای اجرا
لغت نامه دهخدا
بار کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) حمل. ( در تداول گناباد خراسان و بسیاری از شهرها نیز به این معنی آمده است ). بار بر ستور نهادن. بار بر پشت خر و استر و مانند آن نهادن : قاطرها را بار کردن. حمل کردن. ( ناظم الاطباء: بار ): کرب الناقة کروباً؛ بار کردن ناقه را. ( منتهی الارب ) :
شتر بارکرده بدیبای چین
بیاراسته پشت اسبان بزین.
همه باژ قنوج کردند بار.
ز پوشیدنیها که بردند نام
چنان هم شتروارهابار کرد [ خسرو پرویز ]
از آن ده شتر بار دینار کرد
ببخشید بر فیلسوفان روم
برفتند شادان از آن مرز و بوم.
دگر نیم ازین بار دینار کرد.
خواجه چین که ناقه بار کند
مشک را ز انگژه حصار کند.
نمانند خود را در آن سنگسار.
گنج بیرون برند و بار کنند.
در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد
چون شام بشکفد سفری بار می کند.
- بار خود را بار کردن ؛ تمتعی هر چه بیشتر بردن. سود بسیار بحاصل کردن. رجوع به «بار»شود.
- بار کردن کسی را ؛ سخنان زشت گفتن او را: بارش کرد.
|| لشکر را صف صف کردن. ( ناظم الاطباء: بار ).
شتر بارکرده بدیبای چین
بیاراسته پشت اسبان بزین.
فردوسی.
بیاورد آنگه شتر دو هزارهمه باژ قنوج کردند بار.
فردوسی.
همان جامه و تخت و اسب و ستام ز پوشیدنیها که بردند نام
چنان هم شتروارهابار کرد [ خسرو پرویز ]
از آن ده شتر بار دینار کرد
ببخشید بر فیلسوفان روم
برفتند شادان از آن مرز و بوم.
فردوسی.
شتر سی هزار از درم بار کرددگر نیم ازین بار دینار کرد.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
بفرمود تا خزینه های روی زمین را بر ستوران بار کردند. ( قصص الانبیاء ).خواجه چین که ناقه بار کند
مشک را ز انگژه حصار کند.
نظامی.
کنند آن هیونان از آن سنگ بارنمانند خود را در آن سنگسار.
نظامی.
راه در گنجدان غار کنندگنج بیرون برند و بار کنند.
سعدی.
خمدان را بار کرده ایم و کسی نیست که هیزم جمع آرد. ( انیس الطالبین نسخه خطی کتابخانه مؤلف ص 31 ). در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد
چون شام بشکفد سفری بار می کند.
( از مطلعالسعدین ).
|| تحمیل کردن. || بر دیگدان نهادن و آتش در زیر افروختن طعامی را: دیگ را،دیزی را بار گذاشت. - بار خود را بار کردن ؛ تمتعی هر چه بیشتر بردن. سود بسیار بحاصل کردن. رجوع به «بار»شود.
- بار کردن کسی را ؛ سخنان زشت گفتن او را: بارش کرد.
|| لشکر را صف صف کردن. ( ناظم الاطباء: بار ).
فرهنگستان زبان و ادب
{load} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] 1. در برنامه نویسی، کپی کردن داده ها از حافظۀ اصلی به ثبات داده ها
2. کپی کردن برنامه ای از یک افزارۀ ذخیره سازی به حافظه برای اجرا
پیشنهاد کاربران
در گویش بازاری وتهرانی ( کوچه بازاری ) -
کلمات نیش دار، تیکه و متلک انداختن، زخم زبون زدن! - فحش چاروادار!
کلمات نیش دار، تیکه و متلک انداختن، زخم زبون زدن! - فحش چاروادار!
لیچار ( ریچار ) !
کلمات دیگر: