کلمه جو
صفحه اصلی

کبودار

لغت نامه دهخدا

کبودار. [ ک َ ] ( اِ مرکب ) کبوددار. درخت کبوده. رجوع به کبوده شود.

کبودار. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان دالوند، بخش زاغه شهرستان خرم آباد. سکنه 96 تن. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

کبودار. [ ک َ ] (اِ مرکب ) کبوددار. درخت کبوده . رجوع به کبوده شود.


کبودار. [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دالوند، بخش زاغه شهرستان خرم آباد. سکنه 96 تن . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).



کلمات دیگر: