کلمه جو
صفحه اصلی

متجرم

لغت نامه دهخدا

متجرم. [ م ُ ت َ ج َرْ رِ ] ( ع ص ) شب گذشته و تمام گردیده. ( آنندراج ). سال تمام و شب درگذشته و روز در گذشته. ( ناظم الاطباء ). || دعوی گناه کننده بر کسی که نکرده است آن را. ( آنندراج ). اسناد گناه دهنده و تهمت زننده. || فاسق و گناهکار. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تجرم شود.

متجرم. [ م ُ ت َ ج َرْ رَ ] ( ع ص ) متهم وتهمت داده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

متجرم . [ م ُ ت َ ج َرْ رَ ] (ع ص ) متهم وتهمت داده شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).


متجرم . [ م ُ ت َ ج َرْ رِ ] (ع ص ) شب گذشته و تمام گردیده . (آنندراج ). سال تمام و شب درگذشته و روز در گذشته . (ناظم الاطباء). || دعوی گناه کننده بر کسی که نکرده است آن را. (آنندراج ). اسناد گناه دهنده و تهمت زننده . || فاسق و گناهکار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجرم شود.



کلمات دیگر: